دانلود دلنوشته میغ خون
خلاصه:
دانلود دلنوشته میغ خون بعد از تو.رگهایم میغ میشوند و میبارند. باران نه. خون! هنوز هم، گاهی با خود میگویم: -که چه کردم؟ -چه شدم؟ ادامه دادم؟ یا مات و مبهوت خیره شدم… به مسیر رفتنش؟! خدا جانم! کاری به حکمت و مصلحتت ندارم! فقط…تو یک زندگیِ با او را به من…بدهکاری!خدا جانم!
دلنوشته های دیگر ما:
کاری به حکمت و مصلحتت ندارم!
فقط… تو یک زندگیِ با او را به من…
بدهکاری! آمد… خندید… دل برد… جان شد… نفس شد… و… به سادهترین شکل ممکن رفت!
عزیزِ دوست داشتنیام؟ کاری به حرفهایت ندارم… کارهایت را هم فراموش میکنم!
فقط…بگو او چقدر مردانهتر از من دوستت داشت؟انگار…اتفاقهای بد محاصرهمان کردهاند!
نه اینکه بخواهم شکایت کنم…نه!فقط هوای خودمان را بیشتر داشته باشیم.
یک مرتبه میبینیم…یک اتفاق بد خرِ گلویمان را چسبیده تا اعتراف کنیم به بدبختیمان!
مثلا…رفتنت یک اتفاق بد بود که…هیچگاه انتظارش را نداشتم!
گم کردهام خودم را…شاید در صدمین صفحه دفتر زندگیام…
درست همان صفحهای که نبودنت را سیلیوار به گونهام میکوبد!
هی غریبه!من به سرزمین فراموششدگان ملحق میشوم.
فقط…نگذار خندههای دلنشینش طعم تلخِ شکست را بچشند!
میگویند دل سنگ شدهای دختر!
و من لبخندِ مغروری میزنم از این بی حس بودنم!
همین را میخواستی دیگر عزیزِ دل…
مگر نه؟بیا ببین شاهکار قرن را…دختری با قلبی یخ زده…
لقب تلخترین و شیرینترین شاهکار قرن را به خود اختصاص داده است!
من اینجا عاشقانه مینویسم و تو…مرا مضحکه عام و خاص کردهای!
ملالی نیست…عشق را نیاموختهای!معلوم است…اگر عشق را میفهمیدی…
اکنون مهرم را جا به جایی زمین و آسمان کرده بودی…!
تو رفتهای و من هنوز لب پنجره نشستهام و…
به خاطراتمان فکر میکنم! یاد میکنم از روزهایی که وقتی از عمد میگفتم:
پیشنهاد می شود
دلنوشته “آن مرد خود باران است” | فاطمه شکیبا(فرات)
دلنوشته پناهگاه مخروب | شاینا توکلی
دلنوشته بشنو از اعماق بیکسیهای یک دختر | شاینا توکلی