دانلود دلنوشته دموکراسی بین عقل و دل (قسمت دوم)
خلاصه:
دانلود دلنوشته دموکراسی بین عقل و دل (قسمت دوم) عقل و دلم از عاشق شدن میترسن. شاید کلمهی ترس برای من خندهدار باشه، چون چیزی نیست که ازش بترسم… ولی چرا یه چیزی هست. «عشق»، «عاشق شدن» و «عاشق بودن». کلا کلمهی «عشق» هم ترس داره، هم نداره. با اینکه بیشتر نوشتههام برمیگرده به عشق و عاشقی، حتی عاشقی رو هم ممنوع کردم؛ ولی فایده نداشت. این کلمه رو نمیشه «ممنوع» کرد!
دلنوشته های دیگر ما:
دموکراسی بین عقل و دل قسمت اول
بالاخره اتفاق افتاد…
نمیدونم چرا ولی امسال یه جور به خصوص منتظر آمدنش بودم!
بالاخره رسید، بعد از سه ماه انتظار…
پاییز جانم، رسیدنت مبارک!
پاییز بعد از بهار، یکی از بهترین فصلهای زندگی است، از نظر من!
نظر عقل و دل رو نمیدونم؛ شاید به نظر اونا بهار، بهترین فصل باشه…
ولی من به شخصه عاشق پاییزم…
از نظر من پاییز بعد از بهار فصل عشق بازیست!
پاییز فصل به خصوصیست، نمیدانم چرا ولی عجیب او را دوست دارم!
شاید چون من را یاد بهار میاندازد.
هر چه نباشد من دختر بهارم!
اصلا شاید بهار عاشق شده که بعد پاییز شده.
بهار پاییزیست که عاشق شده است.
از دست این عشق که همه جا هم هست، هم نیست…
با خودم عهد بستم عاشق نشم،
چون پر از درده!
شاید خیلی خوش بگذره،
شاید بهترین لحظات عمرت باشه؛
ولی وقتی تموم بشه نابود میشی!
شاید توی رمانام از عشق بنویسم چون زیباست
ولی…
حقیقت چیز دیگهست…
چون از این کلمهی زیبا به شدت میترسم!
میترسم، خیلی…
بیشتر از همه چی، میترسم از چیزی که میترسم
سرم بیاد!
جدیدا کشف کردم…
موزیکی که موقع خواب گوش میدیم،
مثل همون لالاییه که مامانهامون برامون میگفتن…
مثل همون قصه است که آخرش کلاغه به خونهش نرسیده است…
وقتی موزیک گوش میدم موقع خواب…
پیشنهاد می شود
دلنوشته بـِ خدا | Majid_J_H_Mirzaei
دلنوشته دفتر صد برگ | Majid_J_H_Mirzaei