دانلود رمان تقاص باور کردنت (جلد دوم رمان باورت نمیکنم) نفس، دختر مغرور تنهای خانوادهاش، کسی که به دلیل تک فرزند بودنش به تنهایی عادت کرده و دوستهای زیادی نداره، کسی که علاقهای به ارتباط با دیگران نداره، کسی که با یک سوء تفاهم وارد یک رابطه میشه، رابطهای که آخرش معلوم نیست! رابطهای که آینده اون رو حسابی تغییر میده! «قراره برگردیم به گذشته، گذشتهای که اعتماد نفس رو نسبت به اطرافیانش از بین برد.
گذشتهای که خیلی تلخه، قراره از جایی بگم که آرمان و نفس رابطشون شکل گرفت،
رابطشون رو براتون بشکافم، قرار نیست مجهولی بمونه و… حالا سوال اینجاست،
شما حق رو به کی میدین؟ نفس یا آرمان؟»دانلود رمان تقاص باور کردنت
توجه: این رمان کاملا بر اساس واقعیت است!
«کسانی که جلد اول این رمان را مطالعه نکردهاند مشکلی برای خواندن این رمان ندارند.»
شاید روند این رمان برای بعضیها کسل کننده باشد. توصیه میکنم کسانی که طرفدار
رمانهای اجتماعی هستند این رمان را مطالعه کنند. این رمان به دلیل واقعی بودنش،
خاطرهوار نوشته شده و کمتر دیالوگ دارد.بازی روزگار با من دیدنیست!
میگوید: کلاغ
میگویم: پر
میگوید: گنجشک
میگویم: پر
اینبار نامت را بر زبان میآورد، صدا در گلویم خفه میشود
و بغض خانهاش را هر چه سریعتر در گلویم میسازد!
هوای ملایم بهار میرود و زمستان باز میگردد،
نگاه روزگار چشمان بغض دارم را مینگرد!
میدانم برایم نیستی.
میدانم حسرت لمس دستانت را به گور میبرم!
میدانم هیچ وقت قرار نیست داشته باشمت!
قطرهی اشکی از چشمانم پایین میچکد.
دانلود رمان تقاص باور کردنت
بغضم را میخورم و با صدایی لرزان میگویم: پر!
«تکهای از اتفاقات آینده
پیامی را که داده بود خواندم:
– سلام، خوبی؟
تایپ کردم:
-تو، تو من رو خوبی میبینی؟!
در حالی که اشک از چشمانم جاری شده بود نوشتم:
-چرا؟! حقم بود؟ آره؟! من تقاص چی رو دارم پس میدم؟!
-من مجبور بودم نفس!
-مجبور بودی که چی؟! بیمحلی کنی؟! پیامهایی که برات میفرستادم
رو جواب ندی؟! سرد باهام رفتار کنی؟! فقط بگو چرا! من از زندگیت میرم، این همه عذاب حقم نیست!
-حقت نیست عزیزم، من مجبور بودم!
-چرا؟
-نپرس نفس! من نمیتونم بگم.
-دِ چرا لعنتی؟!
***
«اتفاقات حال»دانلود رمان تقاص باور کردنت
اخمهایم را در هم کشیدم و با قهر گفتم:
-پس کی برام میخری؟!
پدرم خندید و گفت:
-گفتم که، بذار بریم فروشگاه برات میخرم! خوبه؟
با نقنق گفتم:
-اَه، پس کی میریم فروشگاه؟ فردا صبح که قراره راه بیافتیم بریم شیراز!
انگار حوصلهاش سر رفت که گفت:
-هر وقت از مسافرت برگشتیم برات میخرم.
ناچاراً سری تکان دادم و برای جلوگیری از بحث بیشتر به سمت اتاقم قدم تند کردم.
اَه! اصلا فکرش را نمیکردم که راضی کردن پدرم برای خرید یک تبلت اینقدر سخت باشد!
خودم را روی صندلی پرتاب کردم و کامپیوترم را روشن کردم. نگاهم
به بازی قدیمی «IGI» افتاد، تمام مراحلش را از بر بودم به دانلود رمان تقاص باور کردنت
رمان های پیشنهادی انجمن:
رمان جنگجویان گورج (و اتحاد با شیاطین) | nazy.8