ورد زبان محافل بود…
نه در قلب من!
عشقت اگر دیدنی بود،
درون موزه بود…
نه در خاطر من!
عشقت اگر زیبا بود،
تابلوی نقاشی بود…
نه خطی در ذهن من!
عشقت اگر بیهمتا بود،
بیهمتا میماند…
نه زخمی روی قلب من!
خلاصه :
دانلود دلنوشته شهزاده بیعشق -قهوه را میریزم و کنار کتاب مورد علاقهات میگذارم. صدایت میزنم تا بیایی و با هم قهوه بخوریم. صدایت میزنم تا بیایی و دوباره برایت هزار و یک شب بخوانم؛ اما تازه یادم میآید که دیگر شهرزادت نیستم! دیگر مجنون شهرزاد قصهگویت نیستی! این شهرزاد، حال بدون معشوق مانده!
دلنوشته های دیگر ما:
تنها مینشینم و هزار و یک شب رو برای خود زمزمه میکنم؛
اما دیگر هزار و یک شب هم بیتو معنایی ندارد!
بدون تو قصه هزار و یک شب که نه… بلکه شهزاده بیعشق میخوانم!
چون من… شهزاده بیعشقم…!
دوستت دارم مجنون من،
همانقدر لیلیوار…
دوستت دارم فرهاد من،
همانقدر شیرینوار…
دوستت دارم دریای من،
همانقدر ساحلوار…
دوست دارم معشوق من،
همانقدر شهرزادوار…
پیشنهاد می شود
دلنوشته از ݥــــݩ بــه ٺو | Arshida & Yegane
دلنوشته درد و دل های یک درد آشنا | زین العابدین
دلنوشته ادبیات جنگ | ستاره حقیقت جو و شمیم فرهادی