دانلود رمان عشق استخری شهرزادِ معصومی یه دختر پر از شیطنت،پر از عشق به زندگی و پر از رویاهای رنگارنگ…همه چیز در دنیای رنگی اون که خلاصه شده توی دوستاش،خانوادش و خوش گذرونیاش، خوب پیش میره تا روزی که پاش به یه استخر باز میشه،استخری که باعث میشه زندگیش به کل تغییر کنه. تغییراتی جدید و شیرین… خوندش خالی از لطف نیست تند تند ازحرفای استاد
جزوه برمیداشتم وحواسم
به اطرافم نبود
که صدای آرومی روکنار گوشم شنیدم…
-میتونم بعد کلاس ازروجزوه هاتون عکس بگیرم؟؟؟
اونقدر غرق حرفای استاد بودم
که فقط برای ساکت کردن اون شخص سرمو تکون دادم ودوباره کامپیوتروارصدایی که میشنیدمو توی برگه
روبه روم انتقال میدادم البته به طور کتبی!!!
کم کم دستام داشت زق زق میکردکه صدای خسته نباشیداستادنیش همه روتابناگوش بازکرد
مخصوصا منو یگانه که کلا دل خوشی ازاین چوب خشک نداشتیم!!!
هرچی رودسته ی صندلیم بودروریختم توی کیفم وبعد ازچند دقیقه که
بالاخره یگانه
هم به هپلی ترین شکل ممکن
وسایلشو جمع کردازکلاس بیرون زدیم…
یگانه_میگم چه عجب این پسره ی رومخ امروز
نیومد تا…
هنوزحرفش کامل نشده بود که صدای هوراد یابه قول یگانه”این پسره ی رومخ”ازپشت سرمون اومد…
-ببخشید خانم معصومی
برگشتم سمتشو درحالی که ازاعصاب خوردی یگانه خندم گرفته بودگفتم…
_بله آقای صدر؟؟؟
_میتونم چند دقیقه وقتتونوبگیرم…
یگانه بااخم وبدون هیچ حرفی ازمون دور شدخوب ازاین پسره بدش میومدبیچاره چیکار میکرد؟!
هوراد که نگاه خیره ی منو دیدصداشو صاف کردوگفت:درمورد اون مسئله کاری تونستید انجام بدید؟؟؟
ای بابا بازم حرفای تکراری!!!
_ببینید آقای صدر من هیچ کارم خودتون باید یه کاری کنید!
_آخه من میخوام شمایجوری مهرمو به دلش بندازین که غرورمم پایمال نشه…
دلوبه دریازدم بالاخره که باید میفهمیدمرگ یه بارشیونم یه بار…
_آخه اصلا بحث اینجاس که اون ازشما خوشش نمیاد خودتون باید یه کاری کنیدبامحبت کردن
بهش ومنم فقط میتونم راهنماییتون کنم البته اگه مستقیم بهش ابراز نکنید بهتره…
لبخندمهربونی زدوگفت…
دانلود رمان عشق استخری
رمان اجتماعی میدونستم دوسم نداره اما عیب نداره خودم عاشقش میکنم…
لبخندشو جواب دادم وباگفتن یه بااجازه ازش دور شدم…
هوراد پسر بدی به نظر نمیومد کاش این دختره ی کله شق ازخرشیطون پایین میومد…
به سمت یگانه رفتم وتااومدم چیزی بگم مثل رادیو شروع کرد به حرف زدن…
_دوساعته داری بااین مرتیکه چی میگی؟آخه مگه خری تو دختر؟؟؟
نمیبینی چقدر زشته؟؟؟ نکنه بخوای باهاش ازدواج کنیا اصلا مگه…
_وای دودقیقه ساکت شو… کی خواست بااین ازدواج کنه؟؟؟
اصلا حسی بین ما نیست!
یکی ازبچه های کلاسو دوست داره
به من میگه واسش پادرمیونی کنم…همین!
چشمای یگانه رنگ غم گرفت…
_کیو دوست داره؟؟؟
انقدر لحنش ناراحت بود که چشمام گردشدوبابدبینی بهش خیره شدم…
نکنه رفتاریگانه همون قضیه ی” اگربرمن نبودش هیچ میلی چراجام مرابشکست لیلی؟؟؟”
_نکنه دوسش داری یگانه…آره؟؟؟
چشماشو گرد کردوبابهت گفت:
_معلومه که نه!رمان عشق استخری
چشمامو ریزترکردمودرحالی که
پیشنهاد می شود:
رمان سر به مهر | افسانه نوروزی
دانلود رمان انفجار تاج