خلاصه رمان:
رمان طنز و عاشقانه کمی هم کل کل توش داره اگر علاقه به رمان طنز دارید این رمان را مطالعه کنید با صدای جیغ مامان دو متر پریدم هوا ای بابا گاهی احساس میکنم مامان خونرو با میدون جنگ اشتباه گرفته. یهو در باز شدو مامان اومد داخل مامان:دختر پاشو دیگه خیر سرت خونه دوستت ناهار دعوتی ساعت یک ظهره کی میخوای بری؟
وااااااااااااای ساعت یکه ساغر کلمو میکنه.
سریع رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون
و چشمم به ساعت افتاد هنگ کردم
ساعت یه ربع به یازده بود و همچنان رفیق بی کلک مادر.
موهامو شونه کردم.رفتم جلوی اینه چشمامو خیلی دوست داشتم
درشتو قهوه ای دماغمو لبم خوب بود فقط یه مشکل این وسط بود
اه حتما باید بگم من تپلم البته شکم ندارما
انگاری فقط باد کردم
بیخیال رفتم یه شلوار مشکی با مانتوی سبز آبی که خیلی بامزه بود پوشیدم
با این مانتو هر کی ندونه فکر میکنه باردارم
اخه قسمت شکمش جلو وایمیسته
تپلم که هستم
چندتا رنگ از همین مانتو دارم
بعد پوشیدن شال مشکیم از اتاق رفتم بیرون
البته آرایش کرده بودم
زیبایی افسانه ای نداشتم که ارایش نکنم
مامان:تو باز این مانتوی بد ترکیبو پوشیدی
من:قشنگه که
مامان:حوصله سرو کله زدن باتو رو ندارم یالا برو دیرت نشه
من:باووش خدافظ
از خونه اومدم بیرون
برای گرفتن تاکسی باید میرفتم سر خیابون
البته اگه شانسی رد میشد
چند دقیقه ای منتظر بودم که بلاخره یه تاکسی اومد سوارشدم
یه آقایی جلو نشسته بود یکی هم عقب
گوشیمو در اوردمو مشغول شدم اخ
صبر کن ببینم چرا نمیرسیم پس
سرمو که اوردم بالا متوجه شدم ما یه جا دیگه ایم.
دانلود رمان چشمانت آرزوست
دانلود رمان چشمانت آرزوست که من:اقا اینجا کجاست؟ اینجا با آدرسی که من دادم خیلی فاصله داره..
یه بویی پیچید تو دماغمو
بعد سیاهی مطلق.
وقتی چشمامو باز کردم سردرد کمی داشتم
چندتا دختر تو رده های سنی خودم بودن
یعنی من کجام؟؟
داشتم دخترارو نگاه میکردم که در باز شد
دوتامرد اومدن داخلو دوتا از دخترارو بردن
اینا چرا انقدر ساکتن
نه جیغی نه چیزی
چند دقیقه بعد باز اومدنو دخترارو بردن
بلاخره تنها موندم درو باز کردنو اومدن داخل
شروع کردم به جیغو داد کردن
من:شما کی هستین.چی از جونه….
که چشمم به اطراف افتاد
چه جای شیکی حواسم به اطراف بود
که مردک گاو همچین هلم داد اگه خودمو
نگه نمیداشتم الان له شده بودم
سرمو بلند کردم فحشش کشش کنم که
چشم تو چشم یه پسره شدم
این چشاش گرد شده بود منو نگاه میکرد
منم چشمامو درشت تر کرده بودم
چشمای قهوه ای روشن موهای خرمایی با دماغو لب متناسب سرهم جذاب بود
پسره:رضا مگه شکم این زنرو نمیبینی با چه عقلی اینو اوردی
پیشنهاد میشود
قلم نویسنده خوب نبود
قلم نیسنده اصلا خوب نبود و همینطور خیلی زود از یه شاخه به شاخه ی دیگه می پرید من نصفه هاش دیگه ادامه ندادم
اصلا خوب نبود
من خیلی دوست داشتم
عاااااااااااااااالی بود
عزیزم نمی خوام نا امیدت کنم اما قلمت خیلی ضعیفه قشنگ معلوم بود که چهار تا رمان خوندی بعد اونا رو کنار هم گذاشتی و یکم تغیر دادی امیدوارم که کار های دیگت جالب تر باشه
عالییی محشره
من بهتر از این رمان ندیدم
عالی بود عزیزم همین طور ادامه بده
منطزر رمانای بعدیت هستم