خلاصه:
رمان جدید مثل تموم رمانا ی دختر داریم.اسمش سوفیاست، ریلکس و خونسرده.از قشر پایین شهر پاریس.با خالش و دختر خاله اش زندگی میکنه و دور از چشم خاله اش ، با دختر خاله اش (سلینا) میرن دزدی، تا اینکه ی شب وقتی از دزدی میان خونه…به سلینا نگاه کردم و گفتم:
به نظرت امشب بریم دیگه نه؟
ی تای ابروش ، رو بالا انداخت و گفت: اوهوم،
خوبه. به چشمات بله گفتم
لبخند خبیثی زدم و گفتم:
پس امشب ترتیبش رو می دیم.
یهو صدای خاله اومد که بلند صدامون کرد.
خاله: سلی، سوفی.
بلند گفتم: اومدم خاله.
روبه سلینا گفتم:
بلند شو ، این ها رو زود جمع کن.
با صدای پای خاله، تموم کاغذا رو سریع ریختیم تو کشوی ، دراور.
وقتی درش ، رو بستیم، خاله در اتاق و باز کرد.
چه هماهنگ و باید بگم شانس آوردیم.
بلند شدیم که خاله ، با شک گفت:
ناهار حاظره ، بیاین.
بعد از حرفش رفت بیرون.
رمان به چشمات بله گفتم
نفس حبس شدم و بیرون دادم که سلینا گفت:
اوف، شانس آوردیم.
سری تکون دادم و گفتم:
آره، وگرنه دیگه نمی ذاشت از خونه برم بیرون.
بعد از حرفم ، از اتاق بیرون رفتیم و سر سفره ای که خاله انداخته بود ، نشستیم.
پارت۲
با دیدن پاستا، ذوق کردم.
ماهی ی بار پاستا می خوردیم و اکثر روز ها، نون و سیب زمینی.
به سلینا نگاه کردم که مثل کسایی که از سومالی اومدن داشت می خورد.
با حالت چندشی گفتم:
دانلود رمان به چشمات بله گفتم
دانلود رمان به چشمات بله گفتم مثل آدم بخور، دور لبت کلا نارنجی شده.
با دهن پر ، ی چیزی گفت که نفهمیدم، ولی زدم زیر خنده و گفتم:
با دهن پر حرف نزن، تا بفهمم چی زر زر می کنی.
لقمش رو قورت داد و گفت:
فضولیش به تو نیومده، تو مواظب غذای خودت باش، تا یک لقمش نکردم.
ظرف غذام رو طرف خوردم کشیدم و گفتم:
باشه گودزیلا، فقط من و نخور، آدم گوشت تلخیم.
سری تکون داد و گفت:
می دونم.
ی لنگه ابروم و بالا انداختم و گفتم: مسخره.
سلینا خواست چیزی بگه که خاله بلند گفت:
بی سر و صدا غذاتون و میخورین، وگرنه خودم میخورمشون.
ی جمله تو ذهنم رژه می رفت و باعث خنده می شد.
“مادر ، دختر هر دوشون گودزیلان”
بعد از شام، من و سلینا رفتیم تو اتاق خودمون، خاله هم تو نشیمن خوابید.
سلینا کاغذایی که تو کشو ریخته بودیم و بیرون آورد و با دقت چیدشون.
با تعجب گفتم: چیکار می کنی!؟
سرش رو بلند کرد و گفت: مرور نقشه خواهر من ، مرور نقشه.
با حالت زار نگاهش کردم و گفتم:
از دیروز تا حالا سه بار دوره کردیم.
چهار زانو نشست و گفت:
کار از محکم کاری عیب نمی کنه، یهو دیدی ی جای کارو اشتباه رفتیم، بعد پلیس میاد، می ریم بازداشت و
پیشنهاد میشود
رمان آخرین اَشوزُشت | مبینا قریشی
رمان روشنتر از آفتاب | سروش۷۳
دانلود رمان دزد و پلیس بازی عاشقانه
سلام
اصلا اصلا رمان جالبی نبود. خیلی بی محتوا
کسی ک خارجیه و تو پاریس زندگی میکنه پس کلماتی مثل رقص بندری، غضنفر، الهی ندارن تو لغاتشون
بنظر من دانلود نکنین ک پشیمون میشید…