دانلود رمان ناسور ⭐️

خلاصه:

دانلود رمان ناسور وقتی چشم هایش را به سختی باز کرد و نگاهش به آن اتاق محقر و کوچک افتاد، همه چیز یادش آمد. آرزو کرد ای کاش آن اتاق و آن خانه و آدم هایش همه کابوس باشند. یک کابوس شبانه که وقتی ، ببینی واقعیت نداشته و همان جا نفس راحتی بکشی و با خودت بگویی “خدارا شکر ، بیدار می شوی خواب دیدم، یک خواب بد !” اما نه! کابوس نبود؛ خیالات

نبود؛ بدبختانه همه ی آنها واقعی بودند . خودش را کشان کشان

به پنجره ی بخار گرفته و کوچک اتاق رساند .با آستین لباسش

بخار روی ، شیشه را پاک کرد و نگاهی گذرا به آسمان گرفته و سرد زمستانی انداخت.

باد به شدت می وزید گویی می خواست

هر چه سر راهش بود را با خودش بکند و ببرد .دل گرفته ی آسمان هم قصد ، باریدن داشت

. به نظر غروب بود. از آن غروب ها که

دلش می خواست با ماجونش کنار هم بنشینند دو تا فنجان چای داغ و شیرینی های خانگی که ماجون با دستان چروکیده ی

خودش پخته بود را با خوشی بخورند و ماجون از روزهای خوب قدیم و جوانیش و از روزهای عاشقیش که با پدر جان به حرفهایش

گوش کند ، حرف بزند و او همینجور که شیرینی های خوشمزه را می خورد ،

داشتند .اما حیف که خیلی از خانه دور بود .نگاهی

به حیاط خانه انداخت. شیلان داشت کنار حوض وسط حیاط، که مثل بازار شام شلوغ

و به هم ریخته بود، توی تشتی مسی لباس

می شست . هیچ معلوم نبود توی آن باد و طوفان، چه نیازی به

دانلود رمان ناسور

دانلود رمان ناسور

 

شستن آن همه لباس بود! طوری به آنها چنگ می زد، گویی با آن

ها سر جنگ دارد. صد البته که حق داشت .دلش پر بود و از ترس

شوهر نامردش و یا شاید هم از ترس آبرو ریزی جلوی همسایه

های دیوار به دیوارشان که با کوچیکترین صدایی از جرات اعتراض نداشت

.زانکو با کپه ای کاه از انبار کاه بیرون آمد. با ، حال هم با

خبر می شدند دیدنش مو به تنش سیخ شد رمان جدید ناسور و دوباره قلبش بنای کوبیدن گذاشت

.لعنتی! زانکو به جایی که به نظرمی آمد آغل

گوسفند باشد، رفت. استخوان مچ پاش زق زق می کرد. دستش را آرام روی پایش کشید

و صدای آخش بلند شد .پوست دلش را

می سوزاند .بی ، صورتش می سوخت .یاد کشیده ی دست زمخت

زانکو بیشتر از صورتش بی دور از چشم مرد، زخم هایی که از ضربات کمربند

به تنش مانده بود و مثل آینه دق خودنمایی می

کرد را با پماد دست ساختش، پانسمان کرده بود و حین کار مدام به زبان محلی برادر زاده ش را شماتت کرده بود. نمی دانست به

بخت سیاهش لعنت بفرستد یا به ((اویی ))که این بلا را سرش آورده بود و توی

این ده کوره ولش کرده بود و بی آبرویش کرده بود.

 

رمان های توصیه شده ما :

خلاصه رمان بده اسم تحویل بگیر

دانلود رمان سکون

دانلود رمان جادوگر

رمان مودیت | زهرا صالحی

رمان پرواز کردن بال می‌خواهد | REIHANE FANAYI

رمان ارثیه ابدی 

امتیاز شما به این رمان

منتشر شده توسط :REZA_M در 2109 روز پیش

بازدید :4854 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان: ناسور

نویسنده

نویسنده:نیلوفر قنبری

ژانر

موضوع:عاشقانه،اجتماعی

طراح

طراح:h•a•n•a

تعداد صفحات

تعداد صفحات:200

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 2 )


  1. آزیتا 🌷 گفت:

    رمان خوبی بود فقط کلمات پس وپیش تایپ شده بود

  2. Rozhan گفت:

    خوب بود

افزودن نظر