خلاصه:
دانلود رمان میشل مادر چشمهای مهربانش را به من دوخت.دستهای همیشه یخ زده ام را به دست گرفت و فشرد. هنوز فراموشش نکردی ؟چرا به چیزهای خوب فکر نمیکنی؟ نمیتونم مامان وقتی نمیتونم چطور فراموشش بکنم؟!!کمی عصبانی به نظر میرسید .لب هایش را جمع کرد و گفت: اون اگه عقل داشت که تو رو رها نمیکرد. خواست خداست که نشد این وصلت سر بگیره. پس فراموشش کن.
عصبانی شدم نه از دست مادر بلکه از دست خودم راست میگفت و من در ابهام بودم و نمیخواستم حقیقت را درک کنم.با این حال صدایم را بالا بردم و گفتم :
– فراموشش کنم چطور من ساده را عاشق کرد .فراموشش کنم چقد دوسش دارم .فراموش کنم روز نامزدی نیامد و آبرویم رو برد.
مادر پوزخندی زد و گفت : دخترم برات متاسفم چون تو الانم دوسش داری.
سری تکان داد و ترکم کرد.دلم میخواست فریاد بزنم و از ته
دل گریه کنم اما از روزی که فرهاد به جشن نامزدی نیامد اشک
چشمهایم خشک شده بود .قطره ای اشک از قلبم و از احساسم
و به وسیله چشمم بیرون نمی ریخت،تا قلب خورد شده ام آرام بگیرد.
دانلود رمان میشل
حتم داشتم اگر گریه میکردم بهتر میشدم.به زمانی فکرمیکنم که فرهاد
چون شیادی درماسک زیبا و دلربایی وارد زندگی ام شد و تا خواستم به
حضورش در خانه عادت کنم
عاشقش شده بودم.بدون او صبحانه نمیخوردم رمان عاشقانه نهار و شما را بدون او فراموش میکردم.
فرهاد به عنوان معلم خصوصی وارد زندگی ام شد اما به جای علم ، عشق را به من هدیه
کرد و دیوانه ام کرد.تا خواستم بهتر بشناسمش ازم خواستگاری کرد
و نهایتا روز نامزدیمان با تمام وقحات و بی شرمی عروسش را ، من عاشق
را که طالب عشقش و محتاج نگاهش بودم
را خورد کرد و نیامد.به نامزدیمان نیامد و من شدم مضحکه
مهمانان و سوژه ای برای خندیدنشان.بعضی ها میگفتند
دختر معین بزرگ ، کارخانه دار موفق ببین به چه روزی افتاده ،
بعضی ها میگفتند دخترش خیلی به پول به پدرش مینازید
حقشان بود که پوزشان به خاک بخورد.قلبم و روحم میشکند
وقتی به آن زمان فکر میکنم .از آن روز به بعد خجالت میکشیدم
و احساس شرم ساری میکردم و از رفتن به مهمانی و بیرون
دوری میکردم.آنقدر افسرده و خسته از زندگی بودم که دلم می
خواست بمیرم حتی امتحانش کردم اما ترس از خدا و گناه
پیشنهاد میشود
رمان پایان روزهای تلخ | fatemeh_i
خیلی رمان قشنگی بود .احساسات رو خوب بیان میکرد .عاشق شخصیت پارسای داستانم