خلاصه رمان:
دانلود رمان ارباب درمورد دختری بنام گلبرگ که تو خونه ارباب کارمیکنه وکم کم ارباب به این دخترعلاقه مند میشه واتفاقاتی بینشون میوفته…خیلی قشنگه…پایان خوش…کمرم را صاؾ میکنم و دستی بهش میکشم تا از خشکی
-خاله جان کنار تنورم
خاله خدیجه نفس نفس زنان اومد داخل ایوان ..
– خاله من کار دارم، باید برم نون ها را تو پارچه بپیچم تا خشک نشدنددختر
جان اینجا چیکار میکنی؟برو دم در..همه اونجان..االنه که پسر ارباب برسه
تا خاله اومد حرفی بزنه صدای داد اکبر آقا توی حیاط پیچید:اومد…ارباب اومد…
خاله خدیجه سریع از کنارم رد میشه تا خودش را مثل بقیه برای استقبال به در برسونه..
نگاهم به دوتا گوسفند کنار در افتاد…و…
.اکبر آقا که دوان دوان به سمتشون میره..
دیگه نمیتونم بیشتر از این نگاه کنم..برای همین
سینی پر از نون را بلند کردم و به سمت مطبخ راه
افتادم..
پارچه تمییزی برداشتم و نون ها رو با حوصله و مرتب توش میذاشتم..
دانلود رمان ارباب
کارم تمام شده بود ولی بازهم نمیخواستم برم توی حیاط….
برای همین نگاهی به اطرافم انداختم تا کاری
برای خودم پیدا کنم..یه سبد سبزی شسته شده رو زمین
بود..تخته و یه چاقو تیز برداشتم و مشؽول شدم
..انقدر از حیاط صدای حرؾ و خنده می اومد که
دیگه نتونستم جلوی کنجکاویمو بگیرم و با همون دستای
نشسته و چاقو به دست رفتم رمان طنز دم در مطبخ و
یواشکی سرکی به حیاط کشید
اول چشمم به ماشین سیاه گوشه حیاط افتاد.
..و بعد..صاحبش… پسر ارباب ..پسری قد بلند و
چهارشونه ..صورتش از دور خیلی پیدا نبود..
دوباره سر سبزی ها برمیگردم..
هر کی بود که با اومدنش آرامش را از این خونه گرفته بود
چهارشونه ..صورتش از دور خیلی پیدا نبود..
هر کی بود که با اومدنش آرامش را از این خونه گرفته بود
چهارشونه ..صورتش از دور خیلی پیدا نبود..
پیشنهاد میشود
دانلود رمان سومین دختر وارث (جلد دوم حلقه جادویی)