مقدمه:
مجموعه دلنوشته های پیانوی سیاه _ میترسم، میترسم از اینکه تو را میان نتهایم گم کنم، نمیدانی چگونه شبها دیوانهوار مینوازمت! و تو دود میشوی و روی سقفِ نمدارِ اتاقم، به لکهای غم انگیز تبدیل میشوی، جان دیوار را میکاوی… .
مجموعه دلنوشته های پیانوی سیاه
قسمتی از دلنوشته:
بوی دود و گلهای دیروز
درون سینهام حبس شدهاند.
نمیخواهم در سکوت باشم؛
بوها هم صدا دارند!
پیانوی سیاه میسوزد،
قلب من از درد میسوزد؛
آیا تو هم از فکر من میسوزی؟
***
نتها درد میکشند؛
درون باتلاق مذاب غم فرو میروند.
دکمههای پیانو، غرق صدایِ حزن آلودِ فریادِ اندوهِ من،
و من در تب جان سوز تو
و افکاری پر از تصاویرِ مانده از تو
در شبحِ خاطرات
در شبی طولانی با ستارههای نیمه روشن
موهای سیاهم می پیچند
و با رقص همدردی میکنند؛
همدردی با دردهای لذت بخش این روزها…!
***
صداها، روی رد پاهای ماندهات بر روی سنگ فرشهای کوچهی تاریک مینشینند
و رفتنت را مینوازند.
صدایی مانند برخورد سنگ به شیشه دارد.
حال آنکه آن شیشهی قلبم باشد!
انگشت به انگشت،
اندوه را در رگهای خالی از خون خود میمکند.
***
این جادوی نگاهت هرگز باطل نخواهد شد؛
حتی، در صفحهی پیانوی سیاه!
این من نیستم که مینوازم؛
این سیاهی، شبح روزهای گذشته است؛ آن روزها که لبخندهایت روی صفحه زمان بخار میکرد.
بی شک؛ اگر خاطرهای مانده باشد،
آن خاطرهی نگاهت است.
***
درون چشمهایت جنگلی سوخته بود.
بوی کاج میداد.
بر فراز آسمان دود گرفتهاش، پرندهای اوج میگرفت.
پرندهای زخمی!
پرنده مرد و درون سوختگیهایِ جنگل،
به برگی پوسیده تبدیل شد.
روی سرخی خونش شکوفهای زرد از بیماری شکفت.
من، پرندهی چشمانت،
با بالهای نامرئی،
درون حجمی از درد،
از سرزمینم دور افتادهام!
***
چشمانت را با خود بردی،
به دنبالت نیامدم.
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشته های قاتل احساساتم
مجموعه دلنوشتههای “خلیج فارس” | زهرا
مجموعه دلنوشتههای “دیار نگونسار” | مهشید شکیبایی
خیلی عالی بود
خیلی عالی بود افرین
فوق العاده بود❤
فوق العاده بود
فوق العاده بود
خیلیقشنگبود
عالی بود