مقدمه:
مجموعه دلنوشته های نازاد بدون مازاد _ از دل نور خیرهکنندهای به آغوشم فرود آمدی و جسم و جانم را باز نفس بخشیدی! دوگوی براق و خیره کنندهات که با دو چشمانم برخورد کرد هم چون صاعقهای پر برکت تمام زندگیام را سبز کرد. دستم را در گیسوان نرم و مخملیات نوازش میدهم و هر دو از مهر هم لبریز میشویم. من برای تو مینویسم و نغمههایم را برایت سر میدهم و تو همانی که برای همهشان سرشار از ذوقی دل چسب میشوی.
حالا که تصمیم گرفتم برای تویی که از وجود خودم هستی بنویسم. و تمام آن چه را که بر من گذشت و میگذرد را برایت شرح دهم حس بهتری دارم؛ چون بیشک تو مثل بقیه نیستی و مرا کاملاً از درون خودم حس میکنی.
مجموعه دلنوشته های نازاد بدون مازاد
قسمتی از دلنوشته:
قبلترها گمان میکردم اینکه یکی به قلبت نفوذ کند و سند مالکیتش را به نام خود بزند نرمنرمک اتفاق میافتد و کمکم وجودش را باور میکنی!
امّا من با چشم دلی که انگار بسته بود و ندید کی و چگونه یکی دل را به نام خودش زده به خودم آمدم و غریبهای آشنا را درونش یافتم.
من به تو نمیگویم صاحب قلب دیگری شدن حتماً ناگهانی اتفاق میاُفتد و یا حتما نرمنرمک!
فقط میگویم او که یکدفعه قلبت را محاصره میکند از همه ماهرتر است.
و من یکباره گرفتار محاصرهگری ماهر شدم.
***
یک شبهایی هستند که بیخوابی عمیق بر سرت میکوبد و تو از فکر او و منتظر او شدن است که نمیتوانی مرواریدهایت را در صدف چشمانت پنهان کنی…!
یک شبهایی هم است که گیج و غرق حالت خوابی؛ امّا با تمام توانت سعی در باز نگه داشتن پلکهایت داری تا…
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای ضمیر آبی | آیلین
مجموعه دلنوشتههای گمشده در بعد جسمانی | مهتاب
مجموعه دلنوشته های نوباوه ی جان ها