مقدمه:
مجموعه دلنوشته های از جنس خاک _ روحم اسیر شد؛ اسیر قلبی که دیگر نمیزد. قلبت ایستاد ولی روحت آزاد شد؛ روحت را آزاد کردی و مرا در زندانی سیاه، محبوس! گلهای نیست؛ خودم زندانم را سیاه کردم… .
مجموعه دلنوشته های از جنس خاک
قسمتی از دلنوشته:
لبخند بزن!
لبخند بزن!
خواستهی هر شبم در خواب همین است.
تمام امید زندگیم،
خندههاییست که در خواب میزنی؛
خندههایی که ای کاش همیشه بر لبانت بود.
آخرین بار که دیدمت،
لبخند داشتی؛
لبخندی که بین خاک گم شد… .
***
قلبم توان زدن ندارد.
پاهایم توان قدم زدن ندارند.
دستانم توان لمس خاک را ندارد.
زبانم توان خواندن آیهها را ندارد.
پس چرا باید نفس کشید؟!
نفسی که دیگر امیدی ندارد… .
***
زیر باران قدم میزنم؛
یادم هست که عاشق باران بودی.
یادم هست…
دستانت را باز میکردی و میچرخیدی؛
میگذاشتی باران تو را در آغوش بگیرد و من در آن لحظه، به تکتک قطرات باران که موهایت را نوازش میکردند، حسادت میکردم!
کاش دوباره زیر باران قدم میزدیم و من به قطرات باران حسادت میکردم… .
***
یادم آمد زمانی را که دست در دستم میگذاشتی؛
کنار ساحل قدم میزدیم؛
موج به پاهایت میخورد؛
از ته دلت میخندیدی؛
از همان خندهای که روز آخر بر لبت کاشته بودی.
***
کاش باران نبارد؛
بارانی که تو عاشقانه زیرش قدم میزدی.
بارانی که به خاطرش از سر دردهایت میگذشتی و قطرهقطره آن را در آغوش میگرفتی… .
همان بارانی که قطراتش روی نام زیبایت مینشینند!
همان بارانی که مرا به یاد تو میاندازد.
***
موجهای دریا،
شنهای ساحل،
مرواریدهای درخشان،
قایقهای شناور،
تور ماهیگیر،
زمزمهی باد…
همه و همه،
یادآور لبخند توست؛
لبخندی که خاکیست.
***
کاش کلمهی اعتماد در فرهنگ لغت گم شود.!
کاش عشق در افسانهها نابود شود!
کاش، کاشهای من تمام شود!
کاش…
کاش دیگر منی نباشد تا روحت را آزار دهد!
***
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای “نخلهای بوشهر” | زهرا رضایی
مجموعه دلنوشتههای “بُغرنج” | نفیسه کاروان
مجموعه دلنوشته های معشوق آسمان
مجموعه دلنوشته های افکار بی خانمان
لینک دانلود نداره؟