مقدمه:
مجموعه دلنوشته اجبار بر ایثار _ گاهی گاهها، ما مجبور به انجام کارهایی هستیم که ممکن است به بهای جان فرجام پذیرد. نبرد از آن دسته کارهاییست که ما مجبوریم به انجامش! دل که مجوز نمیدهد بماند، بلکه با منطق عقل هم جور نمیشود!
ما چو ماهیِ سرخ رنگ عیدی هستیم که اجبارش میکنند در تُنگِ کوچک حبس شود و پیکار میکنیم برای رفتن به دریا! ما در این ُتنگ میجنگیم تا رها شویم. گاه، تقلاهای ما بیبهره است و برندهی بازی، جبر است!
ما به اجبار میجنگیم، خسته میشویم، اما مجبوریم، مجبور…!
مجموعه دلنوشته اجبار بر ایثار
قسمتی از دلنوشته:
بسیاری از جوانانی که در جنگ خود را فدای کشورِ خویش کردند، آرزوهای بسیار داشتند.
هنگامی که جان از بدنشان رقصان به آسمان میرفت؛ تکتک رویاهایشان روبهروی چشمانشان پرواز میکرد!
بسیاریشان بهجای مردی به نام «پدر» رفتند… .
لبخندی تلخ پردهی لب کردند و با چهرهای لبالب از محنت، راهیِ نبرد شدند.
***
با جان و دلی حاکی از بیم میجنگند و هیچ یک آنی از تقدیر سیهفامِ خویش خبردار نیستند!
آگاه نبودند، آیا زنده میمانند یا درهمان مهلکه روح رقصانشان را به آغوش خداوند میسپارند؟!
مردانی که وقتی در نبرد با دشمنان پیکار میکردند دختر بچههایشان با ظاهری آکنده از غم عروسکهای بیدست و پای خود را در آغوش میفشارند؛ برای افتخار سرزمین خود ریسک بیپدر کردن فرزندان خود را به آغوش کشیدند.
الحق که سهل نیست!
***
برخیشان به پیکار با دشمن میروند برای آسایش پدری پیر که سالیان خود را به آب و آتش زد برای آرامش فرزندانی که به جایش به نبرد رفتهاند، بلکه ذرهای از مشقت بهجان خریدن پدرشان را جبران کنند… .
گرچه… پدری که جوانش در رأسِ نارنجک و خمپاره، روح آدمیان را با سلاحهایش به هوا دود میکند و…
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای خاطرات یک پلوتویی
مجموعه دلنوشتههای شکوفهی گیلاس
مجموعه دلنوشته های نوباوه ی جان ها