معرفی رمان:
دانلود رمان کوتاه گردن آویز _ گردن آویز زندگی رنج بار دختری را به تصویر میکشد که بهای وفای به عهدش نابودی دنیای رنگینش است. دختری که غرق در سیاهی مطلق زندگیاش خود را بیپناه و تنها مییابد اما... .
رمان کوتاه گردن آویز
قسمتی از رمان:
نگاهش را آویخته بود به چشمانم و لبخندی مرموز هم آویز لبهای درشتش بود.
– تو قشنگترین چشمها رو داری، میدونی؟
هر بار که از عشق برایم میگفت، به دنیای پیش رویم رنگی تازه میزد. من با او کنارش رشد میکردم و بدخلقیهای گاه و بیگاهش را هم به جان میخریدم. او تمام من بود اما از آن رؤیای شیرین که پریدم، نه او بود و نه خوشبختی که نویدش را میداد. من بودم و سیاهی مطلق اطرافم.
دستهایم بیاراده بر گونههایم لغزید و پس از آن بر چشمانم اما زبری آن بانداژ قلبم را از حس تهی کرد.
– سهراب، سهراب!
به همراه خواندن نامش چنگ زدم به بانداژها تا نگاهم بار دیگر با روشنایی آشتی کند؛ اما دستهایی مچم را چسبید. پس از آن، صدای آشنایی را کنار گوشم شنیدم.
– آروم باش دینا جان! مادر آروم بگیر دورت بگردم.
صدای ظریف مادرم گرفته بود اما آنقدر حیران و رنجور بودم که نتوانستم پس از مدتها از شنیدن دوبارهی نامم از زبانش آرامش بجویم. سعی کردم دستهایم را از اسارت آن انگشتان قطور رها کنم.
– مامان چی شده؟
هقهق تلخش پاسخم شد اما صدای بم و غریبی پاسخ داد.
– چیزی نیست، قرنیهی چشمهات سوراخ شده. عملت کردیم، اگر آروم باشی و نخوای دوباره به خودت آسیب بزنی رهات میکنم. نگران نباش، باشه؟
پس از پایان یافتن کلامش بود که متوجهی سوزش و درد خفیفی در چشمانم شدم. بغض میان گلویم راه گشود و…
پیشنهاد میشود
رمان ریسمان کبود | ریحانه نصیری