رمان نقاب نفاق نوشته AMI74 اختصاصی یک رمان
نام رمان: نقاب نفاق
نویسنده:Ami74
نویسنده رمان راز شاهزاده جادو
ژانر رمان: اجتماعی_عاشقانه_ روانشناختی_ هیجانی
دیگر نمیتوان پاک ماند،برای زندگی در این شهر بی رحم باید نقابی بر باطن و چهره زد و در این باتلاق کثیف فرو رفت.
آیا امیدی هست؟ کسی برای نجات من قدم پیش میگذارد؟من نمیخواهم مثل مردم این شهر با این نقاب جدید اخت بگیرم و در این باتلاق تاریک دفن شوم.
رمان نقاب نفاق
شب است و جاعل و جانی زیاد می بینی
ظهور مزدک و مانی زیاد می بینی
مفسران ارسطو، مقلدان هگل
بله معلم ثانی زیاد می بینی!
حقوقدان حقیقت کش شریعت سوز
روانشناس روانی زیاد می بینی
به نام عقل تذبذب به نام عشق ه*و*س
به اسم صلح تبانی زیاد می بینی
چقدر مرتع عفت فقیر تر شده است
چقدر چشم چرانی زیاد می بینی
نگار کم شده گل کم، حیا و غیرت کم
و آنچه دانم و دانی زیاد می بینی
شاعر امیر سیاهپوش
من سیندرلا نیستم که لنگه کفشم را بگذارم یادگاری. به نام گشاینده کار ها
زنامش شود سهل،دشوار ها *سپیده* بعد تی کشیدن زمین، لباسام رو پوشیدم و رو به صاحب کارم گفتم:نرگس جان من دیگه میرم.
با نگاهی شرمنده گفت:ببخشید که زیاد نگهت داشتم،مشتریا زیاد بودن تنهایی از پسشون برنمیومدم،به خونه دیر میرسی نه؟میخوای زنگ بزنم به مادرتو بگم تا الان آرایشگاه بودیو نگران نباشه؟
قلبم تیر کشید و کلمه مادر چندبار توی ذهنم تکرار شد.
لبخندم بیشتر شبیه پوزخند بود.
_نه عزیز دل این حرفا چیه.هیچ اشکالی نداره،خودم توی راه بهش زنگ میزنم درک میکنه.
وبعد به سمت در رفتم:بهتر که تا دیرتر نشده برم.خداحافظ
نرگس:به سلامت. ************************* به آسمون نگاه کردم تاریک و سیاه رنگ.
اول زمستون بود و هوا زود تاریک میشد.
سوز بدی میومد،دستام رو دور بدنم پیچیدم و از کنار خیابون رد شدم.
فردا حقوق این ماهم رو میگرفتم، تو فکر این بودم که قبل پس انداز کردن پولم یه پلیور گرم برای خودم بخرم.
ماشین ها مدام و پشت هم بوق میزدن و هر کدومشون یه چیزی میگفتن.
روبه روی خط عابر پیاده ایستادم،یک دویست و شیش مشکی رنگ مقابلم توقف کرد.
سلام
چطور میتونم توی سایتتون عضو بشم تا رمان های درحال تایپو بخونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
http://www.forum.1roman.ir/
ادرس انجمن میتونید عضو شید 🙂
من تو وب سایتتون عضو شدم اما نمیتونم رمان های در حال تایپ رو بخنونم چرا؟
رمان راز شاهزاده شهر جادو کی میاد؟