معرفی رمان:
رمان لمس سرنوشت _ داستان درمورد دختری است که اتفاقات گذشته بر آیندهاش اثر گذاشته و باعث انتقامجویی او شده است به طوری که او هراس دارد پا در شهری بگذارد که شاهد قتل عام خانوادهاش بوده است… فاصله بین عشق تا نفرت به اندازه تار مویی بیش نیست.
رمان لمس سرنوشت
قسمتی از رمان:
جلوی آینه قدی ایستادم و به انعکاس چشمهام تو آینه زل زدم؛ بعد از چند لحظه با انزجار رو از آینه گرفتم و به میز آرایش مشکی رنگی که کنار آینه قدی بود، تکیه دادم و پوزخندی ناخونده مهمون لبهام شد.
با صدای بلند رهام که صدام میکرد تکیهام رو از میز آرایش گرفتم و از اتاق بیرون اومدم، در چوبی اتاق رو بستم و از راهرویی که پر از تابلوهای معرق کاری که هنر دست بابا بود عبور کردم و وارد پذیرایی شدم، رو به رهام گفتم: من حاضرم.
رهام همون جور که کت زمستونیش رو میپوشید از جاش بلند شد رمان عاشقانه و بیحرف سمت در ورودی رفت و بعد از پوشیدن کفشهاش از خونه خارج شد.
پشت سرش رفتم و در حالی که زیپ نیمبوتم رو میبستم گفتم: دیرت نشه یه وقت؟ اگه دیر میشه با تاکسی میرم.
با قدمهای بلندی سمت ماشین رفت و در حالی که سوار میشد گفت: نگران نباش دیرم نمیشه.
شونهای بالا انداختم و سوار زانتیا مشکی رنگ رهام شدم.
با خروج از حیاط با سرعت به سمت خیابون ولیعصر رفت؛ بعد از تقریبا یک ربع معطلی تو ترافیک به دانشگاه رسیدیم و رهام ایستاد، بعد پیاده شدنم با تک بوقی از جلوی چشمهام محو شد.
خیره به مسیری که رفت، آروم لب زدم: آخر با این وضع رانندگی یه بلایی سرت میاد!
روی پاشنه پا چرخیدم و به سر در دانشگاه چشم دوختم.
پیشنهاد میشود
رمان گلولهای که در سرم بود، مرا کشت | جانان.م