معرفی رمان:
رمان زوال مرگ _ (دومین جلد از مجموعه رمان سمبل تاریکی) تلاش برای تصاحب. یکی به دنبال جسم است و دیگری روح را طلب میکند! بینابین این حجم از روزمرگی جریاناتی رخ میدهد که قربانیای جدید متولد میشود. قربانیای که متوجه اتفاقاتی مخوف در پشت پرده آرام شهر میشود؛ گورهایی که در قبرستان شهر به طرز مشکوکی خالی شدهاند!
رمان زوال مرگ
جلد اول مچموعه
قسمتی از داستان:
دست سرد و استخوانیام را روی شیشه مرطوب و خنک گذاشتم. بارانی که با شدت میبارید، گرمای تابستانی را از بین برده بود. قطرات باران روی شیشه سر میخوردند. به نظر میرسید پنجره تمام شیشهای نیز به حالم اشک میریزد.
پنجره بزرگ و سراسری بود، میتوانستم شهر را در زیر پاهایم تماشا کنم.
چراغهای ماشین و موتورها بهخاطر کدر شدن پنجره، به مانند گلهای داوودی به نظر میرسیدند.
آهی از میان لبهایم خارج شد و با بستن چشمانم پیشانیام را به شیشه خنک چسباندم. دست دیگرم نوازشوار روی شکم برآمدهام کشیده شد. برآمدگیای که باعث شد گودی کمرم بیشتر شود.
امروز بالأخره وقتش رسیده بود. بالأخره!
– آرام؟
با شنیدن صدای رها آه دیگری ریههایم را سبک کرد. چشمانم را باز کردم و با درنگ به عقب چرخیدم. چشم در چشم رها شدم. میتوانستم برق اشک را در چشمان طوسیاش ببینم. آن چهره زیبا دردمند و درمانده مینمود.
چند قدم عقبتر از او سام به چشمم خورد؛ نگاه او نیز گرفته و افسرده بود. امشب زمانش فرا رسیده بود!
دوباره به رها نگاه کردم. پلکش پرید و زمزمه کرد:
– وقتشه!
ضربانم تند نبود. تپش قلبم معمولی و آرام بود. حتی وحشتزده هم نبودم. کاملاً آرام و خونسرد. آرام شده بودم همانطور که دخترم در بطن وجودم آرام گرفته بود.
نفس عمیقی کشیدم و به سمت اتاق قدم برداشتم.
پیشنهاد میشود
رمان ماهی میان توفان | دردانه عوضزاده