معرفی رمان:
رمان تیتراژ آخر زندگیم _صحرا دختری که زندگی تکراری خودش رو سپری میکنه ناخواسته گیر اتفاقات عجیبی میفته. داستان از یه تاکسی شروع میشه. نه یه تاکسی معمولی؛ یه تاکسی مرگ آور! رانندهش آقاست؟ نه. میشه گفت همه چیز از اونجایی شروع شد که رانندهی خانم ما مقابل یک مرد عجیب قرار میگیره؛ اما فقط اون نیست و تو خونهی صحرا هم اتفاق عجیبی میفته.
رمان تیتراژ آخر زندگیم
قسمتی از رمان:
حقوق ماهانهام رو گرفته و با ذوقی وصف ناپذیر مشغول شمردنش شدم.
– صحرا جان میخوای از فردا شیفتت رو کمتر کنی؟
تمام ذوقم در لحظه فروکش کرد. ترس در چشمانم دوید و نگاه دودو زدهم رو از مقنعهش به صورتش سوق دادم.
– من کاری کردم که میخواین اخراجم کنین؟
نگاه مهربانش رو به صورت رنگ پریدهم دوخت و با لحن مادرانهای که رنگش برام ناآشنا بود، گفت:
– نه عزیزم! درست نیست دختر مجرد و خوشگلی مثل تو تا این وقت شب کار کنه.
نفس آسودهم رو رها کردم و رمان عاشقانه با لبخند نصفه نیمهای گفتم:
– شما که بیشتر از هرکسی میدونی من چقدر به این کار نیاز دارم! دخل شب بیشتر از صبحه.
نگاهش رو پایین انداخت و مشغول بررسی حساب و کتاب شد:
– به من مربوط نیست گلم! این فقط یه نظر بود. حالا هم زودتر برو خونه دیر وقته.
دسته پولها رو برداشتم و به سمت ماشین قدیمی و خرابم پرواز کردم. این ماشین بعد از اون خونه پنجاهمتری، دومین داراییم با فروش طلاهام بود. استارت زدم و به سمت خونه حرکت کردم. بعد رسیدن بیحوصله در رو باز کردم و وارد خونه شدم. اونقدری همهجا تاریک بود که خود من هم ترسیده بودم. برق رو روشن کردم و بعد عوض کردن لباسهام روی مبل ولو شدم.
پیشنهاد میشود
رمان ماهیان مرده در مرداب | مرضیه حیدرنیا
موضوع رمان خوب بود اما میتونست بهتر هم باشه همه چیز خیلی سریع و با عجله تموم میشد!
یکم بیشتر نویسنده وقت میذاشت یه رمان بینظیر میشد