خلاصه:
دانلود رمان بهار نارنج من داستانی، پر از فراز نشیب قصه ای که هر دویار فرار از گذشته دارنند…گذشتهای که سال ها آنها را از هم دور کرده بود اما آینده چیز دیگری برای، آنها رقم زده بود؛ آینده ای که دوباره آن دو را باهم روبه رو می کند!گوی آنقدر عشقشان پاک بود که دل های زیادی راهم به گره زد.
حاضری دومیدانی دیگه بریم ببینی کی برنده میشه؟
کمی فکر کردم ولی بعد از چندثانیه لبخند شیطانی گوشه لبم نشست و بخاطر اینکه روی این بچه پرو رو کم کنم گفتم:قبوله!
حالا امیر داشت با تمام سرعت میدوید؛ و منم تمام فکر توجهم به امیر بود غافل از اینکه زیر پام استخر بزرگی قرار داشت و…
یک دفعه صدای فریاد امیر تو گوشم پیچید: مارال!
ده سال بعد/ کانادا تورنتو
با وحشت از جام بلند شدم نفسهام به شماره افتاده بود!
تمام صورتم عرق کرده بود… با تعجب به اطرافم نگاه کردم از اینکه دیدم تو اتاق خودم هستم نفس عمیقی کشیدم دستم گذاشتم رو شقیق هام…
خدای، من بعد از این همه سال برای چی باید دوباره خوابشو ببینم!
با احساس کردن حضور یکی کنارم سرم رو بالا گرفتم که با دوجفت چشم آبی روبه رو شدم با نگرانی لیوان آب گرفت جلوم. فوری لیوان رو از دستش گرفتم و با یک نفس همشو خوردم…
نشست کنارم و گفت: حالت خوبه؟!
بدون اینکه چیزی بگم بی حال سرم رو تکون دادم
کارالین نفسش صدا دار داد بیرون و گفت :
مطمئنی، آخه یک مدت هم قبلا اینجوری بودی!
اصلا حوصله سوال پیچ کردن کارالین نداشتم و عصبی گفتم:
کارالین گفتم خوبم دیگه!
با ناراحتی خواست لیوان آب برداره بره که با تردید مچ دستشو گرفتم گفتم:
ببخشید، یک لحظه کنترولم رو از دست دادم!
کارالین لبخند مهربونی زد و اخمی به ابروهاش داد نشست کنارم گفت:
رمان بهار نارنج من
مارال تو چته! اگه یکم دیگه اینجوری پیش میرفتی از ترس می خواستم، زنگ بزنم جیسون!
وقتی باز یاد خوابم افتادم کم،کم داشت گریم میگرفت که گفت:
مارال عزیزم؟چیشده می خوای به دکتر دنیرو زنگ بزنم؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم، که کلافه گفت:
خب، قربونت بشم پس چیکار کنم؟با مظلومیت نگاهش کردم گفتم:
هیچی، فقط امشبو پیشم بخواب کارالین دوباره لبخندی زد و گفت:
مگه تا حالا هر وقت این طوری میشی غیر از اینم بوده!
چشمهام روباز کردم که دیدم کارالین پیشم نبود سر وصدای پایین خبر از بودنش تو آشپزخونه میداد…
لبخندی زدم و جلدی از جام پاشدم و از پله ها رفتم پایین…
کارالین، با اون صورت مهربونش لبخندی مهمونم کرد که منم لبخندی تحویلش دادم و گفت:
به، به بالاخره افتخار دادین از اون تخت خواب دل کندین!بعد اشاره ای به در دبلیوسی کرد و گفت:
برو دست صورتت بشور بیا صبحانه
همین طور که هنوز خواب از سرم نپریده بود خمیازهای کشیدم و گفتم:
داری چیکار میکنی؟! کارالین نگاه عاقل اندرصفیهی بهم کرد و گفت:
دارم، نی میزنم عزیزم مگه نمیبینی؟
بعد که دید من من هنوز خمار خوابم دست از کار کشیدن برداشت رمان جدید نزدیکم شد و هولم داد سمت دبلیوسی و گفت: برو..دیگه!
تو فکر فرو رفته بودم و داشتم تو قهوه ام شیر میرختم که کارالین دستم گرفت و گفت:
نمی خوای از اون خواب دیشبت حرفی بزنی؟
اخم ریزی کردم و گفتم:میشه، راجبش حرف نزنیم!
شروع کردم به هم زدن قهوه ام که دستاش گذاشت رو دستم و گفت: تاکی! تاکی می خوای گذشته تو پنهون کنی!
من از پدر و مادرت همه چیز، رو می دونم اما اینم می دونم که تو اون گذشته لعنتی تو، چیزی هست که این خوابا یا بعضی،از رفتارات که ریشه تو گذشته داره…حرف بزن مارال!
توچشماش نگاه کردم گفتم: به وقتش همه چیزو میگم الان موقعش نیست!
محکم چشمهاش رو بست باز کرد گفت: اونوقت موقعش کیه ها؟
رمان عاشقانه :
رمان برگزیدهی تاریکی (جلد اول، مجموعه هزار و یکشب) | ناز
رمان دوست نداشتنت مبارک | میم پناه (مهسا پناهی)
رمان سهم من از عاشقانههایت ⭐️
رمان جالبیه خوندمش پیشنهاد میکنم حتما بخوندیش
اصلا خوب نبود ،خوب نوشته نشده ….بهار بانو
رمان خیلی قشنگه بود
دوستش نداشتم جالب نبود