معرفی رمان:
رمان این کتاب را به صاحبش برگردانید _ شیدا که هنوز بعد از گذشت سالهای زیاد کنار ساحل خاطرات گذشته را مرور میکند با یک اتفاق قریبالوقوع با خانوادهای روستایی آشنا میشود و در این رفت و آمدها به ماجراهای عاشقانه و بسیار هیجانانگیز مادربزرگ خانواده که به تازگی از دنیا رفته پی میبرد و شباهت این ماجراها با خاطرات گذشتهی شیدا باعث مصر شدن او برای پیدا کردن صاحب ناشناس کتابی میشود که گویا تا آخرین روز زندگی مادربزرگ نزدش به امانت ماندهاست و این سرآغاز روایت زندگی مادربزرگ و به موازات آن زندگی شیدا میشود.
رمان این کتاب را به صاحبش برگردانید
قسمتی از رمان:
صدای جیغ زنی که گویا مادر پسربچهای بود که داشت شنا میکرد، منو از گذشته بیرون کشید.
– خدایا خودت رحم کن! بچهم!
چند نفر برای نجات پسربچه پریدن تو آب. چشمام دودو میزد و تا جایی که توان داشتم دریا رو زیر و رو کردم؛ اما از پسر نارنجیپوش اثری نبود. زن بیچاره حسابی ترسیده بود و تو سر و صورتش میزد.
– بچهم غرق شد! به داد برسین! رمان عاشقانه مادرت بمیره شریفه که مُرد و ندید این سیاهبختی رِ!
نگاهم رو ازش گرفتم و سرم رو برگردوندم به سمت دریا. دستی که از آب بیرون اومده بود رو دیدم. به سمتش دویدم. میدونستم که اگه برم تو آب کاری از دستم برنمیاد، آخه من شنا بلد نبودم؛ اما نمیدونم چه نیرویی منو بیاختیار به سمت اون بچه میکشوند. آب تا زیر چونهم رسیده بود. بالأخره بهش رسیدم، دستش رو گرفتم و کشیدم به سمت خودم. صدا زدم و کمک خواستم.
– پیداش کردم! ما این جاییم.
داشتم از ترس قبض روح میشدم. زن با دست به من اشاره کرد.
پیشنهاد میشود
رمان قبیله ماه خونین | آتریسا پردیس نگار
رمان قرار آنجاست | دردانه عوضزاده