معرفی رمان:
رمان اوین _ در فضای خفقانآور زندان، شیدا، دختری که بیگناهیاش مانند سایهای لرزان او را دنبال میکند، به اتهام قتلی که ادعا میکند مرتکب نشده، دربند است. در این جای غریب، او با چهرههایی آشنا میشود که هر یک زخمهایی عمیق و رازهایی سنگین به همراه دارند؛ افسانه، مهناز، و پری، زنانی که زنجیر سرنوشت، بیرحمانه آنها را در این مکان تاریک کنار هم آورده است. در این تلاقی خاموش و خاکستری، شیدا همواره به یاد خانوادهای است که در بیرون از این دیوارهای سرد، برایش دستنیافتنیتر از همیشهاند. روزها و شبها در مهی سنگین میگذرند؛ او در میان سایهها و نجواهای خاموش همبندیهایش، با چالشهایی روبهرو میشود که هر بار او را بیشتر درگیر واقعیتی تلخ و پیچیده میکند. رؤیای آزادی و اثبات بیگناهیاش مانند نوری محو در دوردستهاست؛ نوری که شاید بتواند از میان این تودههای سیاه راهی به سوی حقیقت بیابد.
رمان اوین
قسمتی از رمان:
صدای به هم کوبیدن درها به گوش رسید. همه خودشان را به میلهها چسبانده بودند تا ببینند که این زندانی چه کسی است! صدای پاهایی که محکم به زمین کوبیده می شد برای لحظهای متوقف گشت:
– آهای احمقها، سرهایتان را ببرید تو وگرنه خودتان می دانید؟
صدای نازکی از در به گوش آمد:
– چه کار میخوای بکنی خیکی؟
– خفه شو پدر سوخته، گیرت میارم!
و دوباره صدای قدمها به گوش رسید:
– سلول شمارهی ۱۵!
و رو به زندانی ایستاد:
– این هم سلول تو.
و محکم او را به جلو هُل داد:
– خوب حالا توی این هُلفدونی میفهمی که قتل یعنی چی؟
چشمان معصوم زندانی به نگهبان افتاد، زنی چاق و کوتاه قد با چهرهای عبوس! دوباره چشمانش را به زمین دوخت نمیتوانست چیزی بر زبان بیاورد. زندانبان محکم در را کشید و چفت آن را زد و گفت:
– بعداً برات ملافه میآورم، حالا بتمرگ.
پیشنهاد میشود
رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی
رمان قرار آنجاست | دردانه عوضزاده