مقدمه:
دلنوشته گاهی هم با خدا _ بهتر نیست اندکی لحظات را با خدا بگذرانیم؟ خدایی که خدایی کرد و ما بندگیاش را سبک شماردیم؟ بیایید حداقل در این چند دقیقه با خدا باشیم و مثل خودش که همیشه به یادمان است حداقل ذرهای به یادش باشیم…
دلنوشته گاهی هم با خدا
قسمتی از دلنوشته:
و خدا اینجاست…
دقیقا همین بالای سر ما…
کافی است کمی سرت را بالا بگیری…
میبینی که با چه اشتیاقی نگاهت میکند…
به دستت، به پات، به انگشتانت، به چشمانت و به تمام داشتههایت بنگر…
میتوانی انکار کنی که بهترینش را به تو نداده؟
نباید چشم ببندی و با تمام وجود فریاد بزنی “خدایا شکر”؟؟
میان این همه آدم که دوستشان داری میتوانی کسی را پیدا کنی که بیشتر از خدا دوستت داشته باشد؟
یا اصلا میتوانی خدا را دوست نداشته باشی؟
***
تمام امیدم را به یک دست سپردهام…
به دستی که دست میگیرد اما به دستی نیاز ندارد…
به دستی که گاه برای خطایم به پشت دستم میزند…
به دستی که گاه برای تلاشم به پشتم میزند که”موفق باش”…
به دستی که هرگز دستم را رد نکرد و اگر کرد برای درخواست اشتباهم بود…
به دستی که کوه را ساخت، دریا را آفرید و تمام مخلوقات از آثار هنری اوست…
آری آن دست، دستی نیست جز دست خدا…
***
ما آدمها یاد گرفتهایم فقط از نداشتههایمان گله کنیم…
هرگز نخواستیم از داشتههایمان تشکر کنیم…
نمیدانم چرا؟ اما حتی به این فکر نکردیم که اگر داشتههایمان را نداشتیم چه میکردیم؟
کسی که پدر دارد از نداشتن مادر مینالد و برعکس…
کسی که دوستهای خوب دارد از دلنوشته عاشقانه دوستهای بد قبلیاش مینالد…
کسی که دست دارد از پای نداشتهاش مینالد…
کسی که…
بیاییم بیخیال نداشتههایمان شویم و به داشتههایمان بچسبیم…
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای شرقی غمگین | زهرا
مجموعه عاشقانههای درونِ قلب | نازی اردستانی
مجموعه دلنوشته های دلتنگ خاک سرد
مجموعه دلنوشته در یک قدمی هبوط