مقدمه:
دلنوشته کلاویه زندگی _ زندگی شباهت زیادی به کلاویههای پیانو دارد. اصلا خودش یک پیانو است. نامش هم زندگیست گاهی روزها خوب و دلنشین است مثل کلاویهٔ سفید و گاهی روزها بد و تلخ است مثل کلاویهٔ مشکی…
به هرحال، این پیانو زیر دست ماست و ما هستیم که انتخاب میکنیم چگونه بنوازیم ملودی زندگیمان را زندگی پارادوکس جذابیست که باید از آن لذت برد… .
دلنوشته کلاویه زندگی
قسمتی از دلنوشته:
پشت پیانوی خوشرنگم مینشینم، موهایم را پشت گوشم میگذارم و سر انگشتانم را آرام روی کلاویههای سفید پیانو میکشم… .
چشمانم را میبندم و همه تن گوش میشوم تا از صدای کلاویهها لذّت ببرم.
این آرامش را من از کجا آوردم؟ درونم دریایی پرتلاطم است، ولی بیرونم همچو اقیانوس آرام… .
بعد از این همه اتفاق، هنوز هم همچون دریایی هستم که غمش را درون خودش پنهان میکند و خود را آرام جلوه میدهد… .
***
ما به زمین آمدیم که زندگی کنیم، دلنوشته عاشقانه تا روزی که بمیریم، امّا حالا… .
هرروز از درون میمیریم و به روی خودمان نمیآوریم… .
همهٔ ما انسانیم و خود انتخاب میکنیم که در این دنیا چه نقشی و چه اسمی و چه شغلی داشته باشیم. مگر غیر از این است!؟
دنیا پر شده از قصههایی که انسانهای آن، نقشهایی را برگزیدهاند که خود بی خبراند از خود… .
اسممان را هم گذاشتند «اشرف مخلوقات»
***
نبض لیلیهای دنیا کند میزند از بیمهری؛
مجنونها، درگیر چیز دیگری هستند؛
و زندگیها، همه معلق در هوا… .
خوشبختی را کجا میتوان یافت؟!
از چه چیزی باید لذّت برد؟!
زندگی را چه کسی زندگی میکند؟
***
امّا چه فایده… .
هیچکس دوست ندارد باور کند که این دنیا، ماندنی نیست… .
درگیری را قویتر از خودشان میدانند؛ چرا که در آن غرق میشوند و…
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای بیگناهان همیشه محکوم | فاطمه ناصری
مجموعه دلنوشتههای نامههای پست نشده | طیبه حیدرزاده