مقدمه:
دلنوشته قهوه تلخ تنهایی _ زندگی مثل قهوهی تلخ است! طعم تلخ و گس قهوه، مانند طعم بیرحم تنهایی است! اگر زندگی فنجان بود… درونش را قهوه تلخ تنهایی پر میکرد!
دلنوشته قهوه تلخ تنهایی
قسمتی از دلنوشته:
خواستن مرا از قهوه ترک دهند…
گفتم صبر کنید شیرینم بیاید!
خواستن قهوه همیشه تلخم را شیرین کنند…
گفتم صبر کنید شیرینم بیاید!
خواستن قهوه تلخم را از تنهاییهایم بگیرند تا از این تنهاتر شوم…
گفتم صبر کنید شیرینم بیاید!
تو که باشی دیگر قهوههایم شکر نمیخواهند!
تو که باشی دیگر تنهاییهایم محتاج قهوه نمیشوند!
تو که باشی تنهایی هم… یغماگر وجودم نمیشود!
***
طعم تلخ و گس قهوه تنهاییهایم،
میارزد به صدتا شیرینی دروغین!
طعم تلخ و بیروح قهوه تنهاییهایم،
میارزد به تمام تنها نبودنهای دروغین!
طعم تلخ تنهاییهایم،
میارزد به تمام روزهای تنها نبودنم در کنار تو!
***
کاغذهای سیاهقلم بیآلایشم را
با تمام عکسهای رنگی دنیا عوض نمیکنم!
دفتر خطخطیهای بیسروتهم را
با تمام کتابهای نفیس دنیا تاخت نمیزنم!
عطر کوچک و خنک و ارزانم را
با تمام ادکلنهای گرانقیمت و شیرین معاوضه نمیکنم!
قهوه تلخ و سرد شده تنهاییهایم را
با تمام نوشیدنیهای ناب فلک تاخت نمیزنم!
کسی که حتی قید یک فنجان قهوه تلخ و سردش را نمیزند…
محال است قید تحفه باارزشی مثل قلبش را بزند!
***
رز سرخ زندگی همه در آب حیات زندگی میکند
در آب حیات رشد میکند
در آب حیات عاشق میشود
اما رز سرخ هستی من در قهوه تلخ تنهاییهایم حیات دارد
در تلخی میماند و رشد نمیکند
در تلخی میماند، اما خشک نمیشود
در تلخی و تباهی نجوای عشق میخواند
با تلخی خو گرفته و پژمرده نمیشود
گویی سرخی عاشقانش را از تلخی قهوه تنهاییهایم به یغما برده و حیات او را به خود بخشیده…
***
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشته وال شهریور | کارگروهی
مجموعه دلنوشتههای “نقاب زندانی” | زهرا صالحی(تابان)