مقدمه:
دلنوشته باز می آید بهار _ بهار، فصلی است که هرگاه با آمدنش مرا به اندیشه کردن در کار خالق بیهمتا تشویق میکند. هرچند این فصل، یک فصل حیرتانگیز، از نوع خود است و خاطرت خوشی از خود به جای میگذارد.
دلنوشته باز می آید بهار
قسمتی از دلنوشته:
و قلم، در حیرت زیبایی و درخشش این فصل
میماند و بهتزده
منتظر کسی میماند تا جوهر خشک شدهاش را
بر روی کاغذ سپیدی
به نمایش بگذارد و اثری زیبا را
به عنوان تشکر از خالق یکتایش
به رشته تحریر در بیاورد.
***
باز بهار،
به قصد دادن فرصتی دوباره
به طبیعت
خود را نشان داد و نسیمهای آرامشبخشش را
به سمت ارشد مخلوقات
روانه نمود.
***
دلها با بوی خوش گلهای محمدی
به آرامش میرسند و قلبها
ملایمتر میتپند.
و بهار، با دیدن آرامش خاطر ذهن او
زمان رفتنش را مشخص مینماید.
***
هربار که بهار خودی نشان داد
مرا به یاد دوستی قدیمیمان انداخت!
دوستی و رفاقت بازیمان در ده سالگی
که با هم در کوچه پس کوچههای شهر
و کنار درختان تازه شکوفه داده
بدون ذرهای ناراحتی
به بازی و شادی میپرداختیم
***
سخت است، میدانم.
دل کندن از این همه شادابی طبیعت
و درختانی که تازه شکوفه دادهاند
سخت است.
ولی بدان که روزی اینها همه از بین خواهند رفت، پس به آنها دل نبند که بهار جایش را به فصلهای دیگری خواهد داد.
***
قلم من مینویسد
خاطراتی را که در فصل دلانگیزت
به وجود آمده است.
هر چند که خواندن دلنوشته عاشقانه نوشتههایم
نمیتواند به درستی تو را به دیگران نشان بدهد.
***
مینویسم آنچه را
که از فصل تو دیدهام و قلبم به من میگوید
مینویسم تا که شاید خالق یکتایمان
را به خاطر این زیبایی حیرتانگیزت
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای گرگ تنها | مهدیه احمدی
مجموعه دلنوشتههای عاشقانه های درونِ قلب | نازی اردستانی
مجموعه دلنوشته های دلتنگ خاک سرد