مقدمه:
دانلود مجموعه دلنوشتههای دلاور شامات _ نیمه شب، خورشید خواهشوار اصرار به آمدن داشت. خواب ملتمسانه چشمان خسته را تَرک گفت. وطن، آرام اشک شوق میریخت؛ از صدای گریهاش بیدار شدم! زمینِ به هم ریخته، در اوج آشفتگی سکوت کرده بود. آسمانی شده بودی…!
دانلود مجموعه دلنوشتههای دلاور شامات
قسمتی از مجموعه:
گاهی وقتها،
پرپر شدن یک گل حماسه میآفریند؛
اما با پرپر شدن تو،
تازه یاد گرفتیم…
حماسه چیست!
***
در آن شب تاریخی،
زیر گلولهی دشمن،
دلگیرتر از بدن نیم سوختهات،
قرآن کوچکی بود که صدای ذکر گفتنت دانلود مجموعه دلنوشتههای دلاور شامات هنوز از لای آن، خدا را صدا میزد.
***
وقتی کسی از سفر میآید،
در کوچه پس کوچهها آمدنش را جار میزنند.
برای اولینبار بود که میدیدم این اتفاق،
وقت رفتن کسی رخ دهد!
تو که رفتی…
عجیب آوازهی رفتنت همه جا سر زبانها افتاده بود؛
و چقدر دردناک بود این آوازه!
آوازهی رفتن حاج قاسم سلیمانی… .
***
انگشتری بر روی خاک افتاده است؛ مویه میکند!
انگشتری غرق خون، با دستی خونین وداع میگوید.
انگشتر از حرارت عشق شهادت، سرخ شده است.
حاج قاسم چشمانش را بسته است…!
انگشتر میدرخشد؛
انگشتری که بعد از رفتنش، باید به یادگار بماند!
قلب زمین، تکه تکه شده است.
آسمان بیتاب شده است؛ اما اجازه ندارد ببارد.
هیچ نمیدانم چه شد…
سردار چه شد؟!
من فقط یک جمله در مغز پریشان دارم:
«انگشتری بر روی خاک افتاده است؛ مویه میکند!»
***
راستش را بگو؛
تاریخ به مانند تو دیده بود؟!
باز نگه داشتن چشمانت در اوج خستگی، آنگاه که همچون شیر متجاوزان را از کودکان و زنان شهر دمشق دور میکردی، چشمانگیز زیبایی خلق کرده بود!
وقتی حلب در آتش داعش نابود میشد، تو خودت را سپر بلایشان کردی؛ آتششان را بر سر خودشان ریختی.
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای “خفگی” | آرزو توکلی
مجموعه دلنوشتههای نامههایی به او | فائزه متش