خلاصه رمان:
دانلود رمان یاغی جهنم روی زمین مینشینم و به آتش جهنم خیره میشوم. من افسون دختر فرشته الهی در آتش سرنوشت میسوزم و همراه مردی یاغی که به دنبال همسر خائنش میگردد، میدوم. در زندگی چند صد سالهام فقط دوازده سال زندگی کردهام. به درون آینه که مینگرم دلارام را میبینم. دختر دست پرورده عُمَر که شش سال زندگیش را شکست، خورد شد اما ترسناک مانند ظلمات کولاک زمستان شد. من کسی هستم که سیاهی را خوشبختی، سرما را لذت و سفیدی و روشنایی را شوم میداند. من دختری سفید از نسل سیاهی هستم. خون میریزم و در خون میرقصم. پادشاه جهنم یاغیگری کن که من از تو افسار گسیختهترم.
به سیگارم پک عمیقی زدم و دود رو دایرهوار از بین لبهام بیرون فرستادم. چنگی به موهای یخی رنگم زدم و به چهرم توی آینه خیره شدم. سیگار روشن رو طبق عادتم تو مشت دستم خفه کردم و رد سوختگی به سوختگیهای کف دستم اضافه کردم. خیلی وقته که چیزی به نام «درد» رو حس نمیکنم. از جلوی آینه دراور بلند شدم و نگام رو از قیافه منفورم گرفتم. به سمت پنجره اتاقم رفتم و از پشت پردههای حریر سفید به خیابون خلوت نگاه کردم. زندگی من تو سیگار کشیدن، به کوچه خلوت نگاه کردن و هر دفعه کلمه منفور رو به قیافم چسبوندن؛ خلاصه شده بود. این وضع دختر ارشد حاج حافظیه. کسی که زندگیش مثل چشما و موهاش یخ بستن و دیگه امیدی به باز شدن این یخ نداره.
صدای در اتاقم باعث شد برگردم و با صدای سردم بگم:
– بیا تو…
در باز شد و افسانه مثل همیشه شاد و خوشحال وارد اتاق شد و گفت:
– سلام صبحت بخیر…
مثل همیشه وسط اتاق وایساد و چهرش درهم رفت و با بدخلقی گفت:
– تو باز سیگار کشیدی؟ خب اح…
دانلود رمان یاغی جهنم
دانلود رمان عاشقانه وقتی نگاه تیزم رو دید فحشش رو نداد و با حرص در حالی که بیرون میرفت گفت:
– میدونی چیه اصلا انقد سیگار بکش که ریههات از کار بیفتن و بمیری…
به حرفای دیگش گوش ندادم و جاسیگاری کریستالم که پر بود از خاکستر رو از روی عسلیم برداشتم و محکم به زمین کوبیدم که صدای خورد شدنش تو اتاقم پیچید. افسانه جیغ تیزی کشید و دستاش رو روی گوشاش گذاشت و نشست. پوزخندی به نزدیک ترین فرد زندگیم که از من میترسید زدم. تو قانون من افراد نزدیک یعنی دشمن! حتی اگه اون اشخاص خواهر یا مادرت باشن. با همون بیخیالی همیشگیم گفتم:
– افسانه از اتاق من برو بیرون.
با بدن لرزون بلند شد و چشمای ترسیدش رو تو نگاه سردم انداخت. بغضش مثل هر روز شکست و با اشک و جیغ گفت:
– لعنتی خیر سرت خواهرمی به جا اینکه کنارم وایسی، باهام مثه دشمن خونیت رفتار میکنی. ازت بدم میاد و اگه به خاطر بابا نبود مطمئن باش تفم تو روت نمیانداختم.
همیشه باید اثابتی برای حرفام پیدا بشه. به پوزخندم عمق دادم و گفتم:
-گمشو بیرون.
در رو محکم به هم کوبید و بیرون رفت. چرخیدم و از روی شیشه شکستهها رد شدم و به سمت جغدم که بالای تخت نشسته بود و فقط نظارگر این دعوای تکراری بود، رفتم و کنارش نشستم. دستی به پرهای سفیدش کشیدم و با انگشت اشارم ضربه آرومی به نوکش زدم. همه زندگی من تو سفیدی غرق شده بود. من کسیم که اعتقاد داره اگه از سیاهی بالاتر رنگی نیست از سفیدم پایینتر رنگی نیست. سفیدی برای همه یعنی خوشی و شادی، یعنی زندگی، یعنی پاکی اما واسه من درد و زخمه، غم و ناراحتیه، یعنی انزجار و منفور بودن. برای منی که زال* به دنیا اومدم سیاهی یعنی خوشبختی.
زال*:به انسانهایی که از بدو تولد موها و چشمهای یخی یا سفید دارند رو زال مینامند. نام پدر رستم.
رمان های پرترافیک و باب میل شما:
دانلود رمان افسونگر جهنمی (جلد اول رمان)
رمان باران عشق و غرور | zeynab227
رمان رستاخیز جنون | Ailar.D کاربر انجمن یک رمان
تاحالا رمان به این کوتاهی نخونده بودم برای اولین بار ه که اینجور رمان کوتاهی به دلم میشینه
خیلی جالب و کوتاه بود عالی بود
خیلی عالیی بودد
فکرشم نمیکردم اینجوری بشه
واقعا خسته نباشی😍❤
کلا برام جذاب نبود
رمان واقعا عالی بود و انگار برنامه ریزی خاصی روش انجام گرفته بود. مثل استفاده اشک افسونگر هم در جلد اول و هم دوم.
کار نویسنده با این سن کم واقعا زیبا و جذاب بود.
واای بهترین رمانی بود که خونده بودم جلد اولش هم خوندم اونم عالی بود هم کوتا ه هست هم عالی امیدوارم نویسندش دوباره هم بنویسه خسته نباشید❤️😍
بسیار عالـــــــــــــــی! همیشه موفق باشی دیکی جونم
بهترین رمانی بود که تا به حال خونده بودم
من خودم نویسنده رمان فانتزی و تخیلی هستم ولی به نظر من رمانتیک فوق العاده محشر و دوست داشتنی بود و صحنه سازی جالبی داشتی.
قلمت مانا
عالی بهترین رمان تخیلی بود که تو عمرم خونده بودم امید وارم به نوشتن ادامه بدی
کوتاه و خوب بود ممنون