خلاصه رمان :
رمان کوتاه نفس من یـه دخـتـر پـاکـ شـیــطـونــ و مــغـــرور بـــا یـــهـ پـــســر مـریــضـــ و عـــاشــقـ مـغـــرور دخـتـــریــ کــهـــ حـسـ مــیـــکــنــهــ مــدیـوونـهـ پـــســـرهـــ و مـــیـــخـواد بـــاهـاشـــ بـــدونــ عـشــقـ ازدواجــ کــنــهـــ ولیــ یـــهـ پـــسـر کـهـــ خـــودشـمــ نـمــیــدونـــهـ از کــجـــا اومـدهـــ مــیــاد ســـر راهـشــ و میشهـ نفس، نفس
رمان درباره دختریه به اسم نفس که توی ۷ سالگی در اثر آتش سوزی مشکل تنفسی پیدا میکنه و بعد از ۱۰ سال هنوز هم با کپسول هوا نفس میکشه. فکر کردن به گذشته و خاطرات آتش سوزی باعث بدتر شدنه حال نفس میشه. با این حال خانوادهاش دنبال راهی میگردن تا او رو از گذشته دور کنن تا اینکه…
بخشی از رمان:
با دردی که توی قفسهی سینم پیچید از خواب پردیم. نفسم بالا نمیاومد. از روی تخت بلند شدم و ماسک اکسیژنم رو که به یه کپسول وصل بود رو گذاشتم روی دهنم، با صدایی که از ته چاه میاومد مامانم رو صدا زدم.
-مامان؟
خبری نشد. آروم از اتاق زدم بیرون و دوباره صداش زدم.
دانلود رمان کوتاه نفس
-مامان؟
در اتاق با شدت باز شد و مامان از اتاق اومد بیرون.
مامان: چی شده؟ خوبی؟
-آره مامان خوبم.
به کپسولم اشاره کردم و گفتم که ممکنه تموم بشه. مامان هم گفت به بابا میگه تا برام کپسول جدید بیاره.
رفتم توی سالن نشستم. همه جا تاریک بود. به ساعت نگاه کردم، ۲ نصف شب بود. مامان بعد از اینکه مطمئن شد حالم خوبه رفت خوابید ولی قبلش پدرم رو بیدار کرد تا بره و کپسول جدید برام بیاره.توی تاریکی غرق بودم.چشمام رو بستم. سرم رو به پشتیه مبل تکیه دادم و فکر کردم، به زندگیم، زندگی که ۱۰ ساله تغییر کرده. هفت سالم بود که توی مدرسه اتصالی برق به وجود اومد و باعث آتیش سوزی شد. خیلیها جونشون رو از دست دادن، ولی من جون سالم به در بردم. از اون روزی که توی بیمارستان بهوش اومدم تا به امروز با ماسک اکسیژن و کپسول زنده موندم.
بعد از یک ساعت پدرم اومد. کپسول جدید رو از طریق یه لوله با ماسک اکسیژنم وصل کرد.
پیشنهاد میشود
رمان رقص باد در باران | سیما م
رمان ژست غم در آینهی لبخند | پروین امیرکافی