خلاصه:
دانلود رمان سرزمین نانو درباره دختری که به خاطر علاقه شدید به دنیای تکنولوژی نانو، وارد یه سرزمین عجیب و غریب میشود و مطالب جدیدی از دنیای نانو فرا میگیرد.زنگ کلاس به صدا در آمد و دانشآموزان به سوی کلاسهای خود حرکت کردند. مانند همیشه در کلاس همهمهای به پا بود. دانشآموزان از سر و کله هم بالا میرفتند، ناگهان در کلاس باز شد و معاون پرورشی مدرسه جلو شاگردان ظاهر شد و با صدای بلند و کمی سرزنشگرانه گفت:
– مثلاً شما بچههای پایه هشتم هستید خجالت نمیکشید؟! دختر هم اینقدر شلوغ میشه؟!
همه دانش آموزان سرهایشان را به زیر انداختند و با صدایی که تهمایه شرمندگی داشت همصدا گفتند:
– ببخشید خانم!
معاون مدرسه با همون جذبهاش گفت:
– خب سریع مقنعههاتون رو درست کنید و درست سرجاتون بشینید از طرف پژوهشسرا جناب آقای بیگلری اومدن تا با شما صحبت کنند.
دانشآموزان که خوب میدانستند هر حرف اضافهای موجب کم شدن انضباطشان میشود خیلی مؤدبانه سر جایشان نشستند. معاون که خیالش از نظم شاگردان مدرسهاش راحت شده بود، در کلاس را بست و به دنبال آقای بیگلری رفت.
دانشآموزان بعد اینکه مطمئن شدند معاون رفته، نفس راحتی کشیدند و به فکر این رفتند که اینبار آموزش و پرورش چه آشی برایشان پخته است. نسترن که عضو فعال پژوهشسرا بود رو به دانشآموزان گفت:
دانلود رمان کوتاه سرزمین نانو
– هی بچهها میدونید آقای بیگلری کیه؟!
همه گفتند:
– نه کیه؟!
نسترن بعد از اینکه مطمئن شد معاون هنوز نیامده با صدای آرامی گفت:
– تو پژوهشسرا میگن جزو نخبههای المپیاد نانو و مدرس برتر کشوره!
یکی از بچهها که نامش مهنا بود گفت:
– نانو دیگه چیه؟!
نسترن شونههایش را به علامت ندانستن بالا برد. در اینمیان صدای مائده آمد:
– بچهها خانم اومد.
و همه دوباره به جاهای خودشان برگشتند.
معاون به همراه آقای بیگلری وارد کلاس شد و دانشآموزان به احترامشان برخاستند. معاون یک بفرمایید گفت و بعد شروع به صحبت کرد:
– خب، دانشآموزان عزیز خوب به حرفهای جناب بیگلری گوش کنید. امیدوارم همکاریهای لازم با ایشان صورت بگیرد.
بعد رو به جناب بیگلری یک با اجازهای گفت و کلاس را ترک کرد.
آقای بیگلری بعد از صاف کردن صدایش شروع به صحبت کرد:
– سلام عرض میکنم خدمت دانشآموزان عزیز…خب من امروز اومدم اینجا تا در مورد المپیاد دانش آموزی نانو صحبت کنیم، خب اول باید بهتون در مورد المپیاد توضیح بدم اصلاً المپیاد چیه یا اصلاً نانو چی هست؟! المپیاد… .
بعد از نیم ساعت صحبتهای آقای بیگلری تمام شد و بعد از اینکه راهنماییهای لازم برای ثبتنام در المپیاد را به دانشآموزان کرد از کلاس بیرون رفت.
صحبتهای آقای بیگلری باعث کنجکاوی بیش از حد نسترن شده بود و نسترن نمیدانست که اینکنجکاوی او را به کجاها که قرار است ببرد.
رمان های توصیه شده:
رمان دل را خواب میبرد | شیوا پناه
رمان خاک میخواند مرا | kowsar.kh
دانلود رمان جای مادرم زندان نیست