دانلود رمان پیغام عشق ⭐️

خلاصه:

دانلود رمان پیغام عشق شراره اخم کرد. مینا زود تر بلند شد، منم آخرین قاشق بستنی رو خوردم و بلند شدم. خونه هامون از هم فاصله داشت، برای همین از هم خداحافظی کردیم. مینا چند وقتی بود که تغییر کرده بود، درست از وقتی که عمه اش از فرانسه آمده بود. نمی دونم چش شده بود، چیزی هم نمی گفت. کلا ما زیاد توی فصل بهار بیرون نمی آمدیم چون دریا حالش بد میشد. سه تا خط واحد عوض کردم. کمی هم پیاده روی کردم تا به خونه رسیدم.

با کلید در رو باز کردم و قدم به حیاط کوچولو اما پر از گل،

گذاشتم. بوی گل های بهاری بینی ام رو نوازش می کرد.

گل ها با این نسیم زیبا، می رقصیدن. هوا که رو به تاریکی می رفت،

این رقص زیبا تر می شد. انگار ستاره ها از دیدن این رقص باشکوه،

درخشان تر می شدن. داخل راهرو کفش هایم رو با

دمپایی رو فرشی عوض کردم. کفش ها رو داخل خونه شون پیش بقیه ی

کفش ها گذاشتم. وارد هال شدم. بابا، روی مبل نشسته بود و یه کتاب هم دستش بود.

دانلود رمان پیغام عشق

دانلود رمان پیغام عشق

 

– سلام

بهم نگاه کرد

بابا : علیک سلام. رمان عاشقانه

چون تشنه بودم، به آشپزخونه رفتم. مامان کنار اجاق گاز ایستاده بود. بوی خورشت سبزی بینی ام رو آزار داد، وای که چقدر از این غذا متنفر بودم.

– سلام

مامان فقط سر تکون داد. لیوان رو برداشتم و از داخل پارچ، آب داخل لیوان ریختم و خوردم.

– خسته نباشی

مامان : دفه ی بعد زودتر بیا خونه

– چشم

از آشپزخونه به سمت پله ها رفتم، که صوفیا رو دیدم، داشت از پله ها می آمد پایین.

صوفیا : چه عجب! تا الان کدوم گوری بودی؟

دستم رو مچ کردم

– با دوستام بیرون بودم.

 

پیشنهاد ما به شما

دانلود رمان برگ و باران

رمان قاصدک من | دختر علی

رمان نبرد جاودانگی | Tannaz

رمان شیاطین هم فرشته اند | roro nei30

امتیاز شما به این رمان

منتشر شده توسط :REZA_M در 2234 روز پیش

بازدید :4705 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:پیغام عشق

نویسنده

نویسنده:مهدیه رزازپور

ژانر

موضوع:اجتماعی ، عاشقانه

طراح

طراح:Lady Green

تعداد صفحات

تعداد صفحات:330

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 3 )


  1. maryam گفت:

    خوشم نیومد بگی نگی رمان آبکی بود

  2. 0000 گفت:

    تا صفحات ۲۰۰ بنظرم رمان عادی ای بود … یعنی درواقع یه سری تکرار همیشگی که تو اکثر رمانا هست …
    بخشی از رمان که دیگه بحث شراره و کامیار باز میشه شاید خواننده اثر دیگه بخواد بیخیال داستان بشه اما یه حس کنجکاوی خاصی میده به ادم که اگه صورت میگیره و داستان تموم میشه پس ۱۰۰ و خورده ای صفحه دیگه اش چیه ؟؟
    اما از خواستگاری غزل به بعد ب نظرم اوج داستانه … هر چند که داستان عادی نیست یکم اتفاقات بهم زیاد پیچ خورده اما خب با استناد بر اینکه این فقط داستان و تفاوتایی با زندگی عادی ما داره میشه از رمان لذت برد 🤍🖤

  3. هستی 🙃 گفت:

    اووووووووومممممممم خوب که نمیشه گفت عاااااااااااااااااااااالی بوووووووووووود من که همش یا داشتم حرص میخورم یا گریه می کردم 🥺🤤حتما بخونیدش🙃❤️

افزودن نظر