خلاصه رمان:
دانلود رمان عاشقانه در مورد دختری هست که پدرش به قتل میرسه و مجبور میشه جهت انتقام با پسری که پلیسه همکاری کنه هر چند اطلاع نداره پسره پلیسه و موضوعات زیبایی رقم میخوره در داستان دوست داشتن جنگ است،اگر دو تن یکدیگر را در آغوش کشند،جهان دگرگون میشود،اندیشهها گوشت میگیرند،جهان واقعی و محسوس میشود، نان بویش را بازمییابد، آب آب است، قرار نیست کار تورو راه بندازن ما خیلی قبل تر از تو دنبال سبحانی بودیم
بالاخره منم باید کمکشون کنم، چون یه ریشه ی این کار هم مربوط بمن میشه بالاخره منم از سبحانی کینه دارم بعدشم تو بمن دستور دادی مدرک جمع کنم نه اونا
سرشو تکون داد و گفت افرین خوشم اومد
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و با سکوت کامل چاییمونو خوردیم و به فیلم جنگی که کاریش گذاشته بود نگاه کردیم.
تقریبا یه ساعت بود داشتیم فیلم میدیدیم.با خمیازه ای که کشیدم کاریش برگشت سمتم و بالاخره فهمید باید اون فیلم مسخره اشو خاموش کنه.
خوابت میاد؟ -مشکلی داری؟
اخم ریزی کرد و از جاش بلند شد
حیف اینجا خونه منه و محل کار نیست وگرنه بهت اجازه نمیدادم با فعل دوم شخص صدام کنی
پشتشو بهم کرد و گفت من میرم بالا تو اتاقم بخوابم توام همینجا روی کاناپه بخواب
با دستم به کاناپه اشاره کردمو گفتم
اینجا؟
بسمتم برگشت و گفت
مشکلی دارید خانومه جوان؟
خیلی خشکه بدنم درد میگیره
بدون اینکه توجهی به حرفم کنه دوباره پشتشو بهم کرد و گفت
دانلود رمان پریزده های شهر
بالش و پتو تو اتاق من هست، میدونم با خودت لباس نیاوردی،میتونی یکی از لباسای منم بپوشی
-میشه خودت برام بیاری؟
برگشت سمتم و با عصبانیت گفت چی ویز ویز کردی؟
ای بابا این باز جنی شد
-هیچی گفتم باشه الان میام میبرم
سرشو تکون داد و بسمت بالا حرکت کرد.
پامو از حرص روی زمین کوبیدم، اخه روی کاناپه؟ زمینشم که کلا سرامیکه یه تیکه قالی نیست حداقل رو زمین بخوابیم.
انقدرم اینجا سرد بود که داشتم هلاک میشدم.
شاکی بسمت بالا رفتم.
طبقه بالا دوتا در رو به روی هم بود، وسط این دوتا در هم سرویس بهداشتی بود که درش کاملا باز بود.
حالا این تو کدوم اتاقه؟
شانسی یکی از در ها رو باز کردم، یه اتاق با دکوراسیون مشکی سفید و واقعا زیبا، تخت دونفره سرویس بهداشتی و حتی حموم هم داشت ولی خودش داخل اتاق نبود!!
یعنی اتاق به این خوبی با اینهمه امکانات داشت ولی نزاشت بیام اینجا بخوابم؟ چقدر خسیس و بدجنس.
بسمت اونیکی اتاق رفتم، حتما دیگه اینجا بود.
تقه ای به در زدم و بدون اینکه منتظر اجازه اش بشم درو باز کردم.
متوجه حضورم که شدم برگشت سمتم و با صورت خشمگین نگاهم کرد
کی اجازه داد بیای تو؟
خودت گفتی بیا پتو و لباس ببر
خودم گفتم مثل گاو سرتو بنداز پایین بیا تو؟
از صفت گاو خیلی بدم اومد، رفتم داخل اتاق و رو به روش وایستادم
-کی گاوه؟ تو
نشنیدم
توووو
کمال هم نشین در من اثر کرد
من غلط کنم باتو هم نشینی کنم
چرا بخودت گرفتی؟
من بخودم نگرفتم فقط خواستم یاداوری کنم
پوزخندی زدمو گفتم
-بخودت شک داری؟
کلافه گفت
-اه ولم کن
ازم دور شد و خودشو روی تخت پرت کرد.
رمان های توصیه شده ما :
نحوهی قرار دادن رمان در انجمن یک رمان برای مطالعه کاربران
دانلود رمان مهرگان (جلد دوم خاتمه بهار)
اصلاااااا دوست نداشتم😐
دانلود رمان های دیگه هم مد نظر باشه بلخره باب میل شما پیدا میشه