خلاصه :
دانلود رمان پارادوکس تلخ داستانی پر از هیجان، پر از گریه و شادی داستانی درباره ی دختری بنام رها، رهایی که بخاطر یک اشتباه زندگی خودش رو دستی دستی تباه می کنه، رمانی درباره ی مرد مغرور و لجبازی به اسم سپهر، سپهری که رها رو مثل یک پرنده تو قفس میندازه وسر یک اتفاق باهم ازدواج می کنن ذهن سپهر فقط با یک کلمه پر شده “انتقام”انتقامی دردناک که باعث رنج رها می شه…!
دو تا بشکن زد و گفت:
-الو؟ صدام رو داری؟
این قدر فضای کافه دلنشین بود و این ملودی جان نواز و زیبا بود این قدر بهم آرامش می داد که غرق دَرِشون شده بودم.
از دست این سپهر خان آرامش که نداریم…!
تنها کسایی که میتونن بهم آرامش بدن توی موبایلمن نه کنارم…!
من یاد گرفتم موقعی که بغض کردم هم لبخند بزنم البته لبخند هام همیشه سر اتفاقای جالبی روی لب هام کمین می کنن.
مثلاً
گاهی اوقات لبخند می زنم تا جلوى ریختن اشک هام رو بگیرم.
گاهی اوقات هم بغضم رو قورت می دم و لبخند می زنم.
لبخندام از جنس لبخند مهمانداره در حال سقوطه!
مادر خدابیامرزم حرف قشنگی می زد:
-در مقابل اونایی که ازت متنفرن لبخند بزن، خوشحالیت اونارو به کشتن میده.
دانلود رمان پارادوکس تلخ
لبخند زدن آسونتره تا اینکه توضیح بدم چرا ناراحتم!
اما امان از روزی که دیگه به تظاهر هم نتونم لبخند بزنم.
نمی دونم این قدری که من بغضام رو قورت می دم چرا سیر نمیشم؟
نیلی با قیافه ی حق به جانب و دست به سینه من رو با اخم نگاه می کرد.
رمان اجتماعی پاردادوکس سرم رو خاروندم و شونه ای بالا انداختم که لب زد: رها یک ساعته دارم صدات می زنم کجا سِیر می کنی آخه تو دختر؟
تا خواستم لب باز کنم چیزی بگم اون زودتر از من صحبت کرد.
چشم هام رو تو حدقه چرخوندم و کلافه گفتم: کی حوصله ی غذا درست کردن داره؟
_ عه پس حوصله نداری؟ خیلی خوب پس خودت زحمتش رو بکش.
عینکش رو در آورد و روی میز گذاشت.
دستی به صورتش کشید و نگاهی به ویلا انداخت و گفت: چطوره؟
آدم این قدر پررو؟ دیشب کتکم زد، الانم ازم می خواد ناهار درست کنم، تازه راجع به ویلا هم نظرسنجی می کنه.
همین طور که مرغ هارو از فریزر در میاوردم گفتم:عین خودت بد ترکیبه.
قهوه رو از کابینت در آوردم و کتری رو روی گاز گذاشتم.
هوفی کشید و گفت: اگه بخاطر کتک دیشب اینجوری رفتار می کنی، باید بگم که اگه آهوی من به گرگی چشمک بزنه چشم هاش رو در میارم. برو خدات رو شکر کن با تسمه نیفتادم به جونت.
عصبی لیوان رو به سینی زدم و گفتم: هه داداشت کجا تو کجا انگار نه انگار که از یه پدرین، سپهراد دل رحمه ولی تو…
رمان های پر مخاطب انجمن یک رمان:
رمان بدی نبود متوسط بود اما یه مشکل فضایی داشت اونم اینکه اصن بابای رها سپهرو برای اذیتاش به خودش بخشیده اما فک نمیکنم پدری باشه که مردی که این همه به دخترش ظلم کرده رو ببخشه.
سلام
رمان خوبی بود، خلاصه ی خوبی داشت که آدم رو جذب می کرد تا رمان رو بخونه!
میگم رمان خوبی بود اما کمی هم مشکل داشت.
بعضی از جاهای رمان خواننده گیج میشد که کی به کیه!
توصیفات برخی مکان ها و اتفاقات آنچنان خوب توصیف نشده بود.
اما در کل رمان خوبی، موفق و پایدار باشید:)