معرفی رمان:
دانلود رمان اجتماعی وداع با تنهایی _ دختری پر از درد روزگار، محکوم به زندگیای شده که او را در منجلاب قرار داده! زندگی با پدری بیرحم و بیعاطفه او را بیشتر در فقر فرو برده و او در پس رهایی است رهایی از چنگال دیوی که او را محاصره کرده. در پی این اتفاقات به جشن تولدی دعوت میشود و این شروع ماجراست و آشنایی با افرادی که حتی فکرش را هم نمیکرده، راهی برای نجات هست؟!
دانلود رمان وداع با تنهایی
قسمتی از رمان:
دانلود رمان صورتم از درد جمع شد، تمام تنم به لرزه افتاد و آب دهنم خشک شد! بعد هلم داد و اینقدر با پاهاش کوبید بهم که دیگه نا نداشتم بلند شم.
حالم از خودم، از زندگیای که داشتم بهم میخورد، آخه این پدر! این که زنده زنده سلاخیت میکنه!
بعد رفت و واسه خودش چای ریخت و رفت بیرون، با درد بلند شدم بدنم و دست و پاهام کبود شده بود.
هیچ وقت من رو بچهی خودش ندونست و میگفت تو بچه من نیستی، مگه حق من چی بود؟ مگه من خواستم که توی این دنیای لعنتی پا بذارم؟! کاش هیچ وقت به دنیا نمیاومد!
بلند شدم لنگان لنگان به سمت اتاقم رفتم.
روی تخت نشستم و از ته دل اشک ریختم، اشکهایی که نباید همه جا خرج میشد! بیکسی و فقر همه رو وادار به اشک و حزن میکنه.
صورتم از اشک خیس شدهبود و هق هقم گوش دنیا رو کر کرده بود!
خدایا من رو ببین، یک یسنایی هم وجود داره، خدایا من هیچکس رو ندارم، نه خواهری نه برادری دیگه خسته شدم از این همه بدبختی، از این همه کتک خوردن بیدلیل!
پیشنهاد میشود
رمان پشت لبخند، درد حکم میکند | راحله خالقی
دانلود رمان مهرگان (جلد دوم خاتمه بهار)
عالی بود خسته نباشی نویسنده عزیز
سلام به نویسنده عزیز خسته نباشی بانو
رمان شما شاید داستانش کمی کلیشه ایی بود ولی توصیفات بسیار قشنگ و زیرکانه بود. در کل رمان خوبی بود.
موفق باشی.
کلیشه ای و تکراری
سلام
به نظرم این که این حالت نظر بدیم خوب نیست
میشه بیاید و دلیل این که کلیشه ای و تکراری هست را بگید با دوتا جمله نباید قلم کسی را زیر سوال برد
باسلام خدمت نویسنده گرامی🌹
میشه گفت توصیفات و انتقال حس و حالات از کیفیت مطلوبی بهره مند بودند
در سیر داستان مشخص بود که قلمتون داره پیشرفت میکنه و انتهای رمان از ابتدای رمان کیفیت بیشتری داشت
ولی موضوعی که برای نوشتن انتخاب کردید تا حدودی کلیشه ای جلوه می کرد و بعضی از اتفاقات به دور از باور بود. وگرنه میتونستید کلیشه رو تا حد زیادی بپوشونید
برای مثال اینکه هیراد سریعا به یسنا پیشنهاد داد که توی خونهاش زندگی کنه یکم به دور از باور بود چون کمتر کسی پیدا میشه که با یه دید و نیت خوب همچنین کاری رو انجام بده
از طرفی یسنا هم با وجود اینکه در اوایل داستان به خاطر این موضوع ناراحت بود و غر(!) می زد ولی تلاشی برای رهایی از موقعیتی که در اون گرفتار شده بود انجام نمیداد
دزدیده شدن یسنا توسط کامران، اطلاع ندادن یسنا به پلیس در خصوص این موضوع، آشناشدن یهویی یسنا و دوست قدیمیش و اینکه بدون هیچ ذهنیتی اون رو به تولدش دعوت کرد، شخصیت تکراری و بیشتر دیده شده کامران و نامزدش و هچنین پدر یسنا و صدالبته هیراد و …. همگی دست به دست هم داده بودن تا از رمانتون یه چیز کلیشه ای و فانتزی بسازن
رمان در حد متوسطی قرار داشت و خوندنش خالی از لطف نیست❤️
با آرزوی موفقیت بیشتر برای خانم دارابی🥰🌹