خلاصه رمان :
دانلود رمان اجتماعی همخونه شرقی بهار دختری که از هوش استعداد زیادی برخوردار است برای ادامه تحصیل با مشکل روبرو میشود! صدای هقهق گریهاش را با دستانش خفه میکرد، به دور خود بی هدف و مستاصل میچرخید، صدای پدرش از دیروز هزاران بار، مانند سیلی محکمی به صورتش خورده بود و درد سیلی نخورده تمام وجودش را گرفته بود.
هربارناباورانه از خود میپرسید چرا؟
گرمای تیرماهی بیش از بیش کلافهاش میکرد دستی به لبه روسریش کشید و با کینه ای هرچه تمام تر، روسریش را به سمت تخت خواب پرتاب کرد، نفسش تنگ شده بود.
به سمت پنجره بزرگ اتاقش رفت، پیشانیش را روی شیشه گذاشت نفسهایش بلند شده بود، احساس خفگی امانش را بریده بود. هوا میخواست، هوای تازه که نجاتش دهد.
دست به سمت دستگیره پنجره برد، پنجره اتاقش را روبه حیاط بزرگ خانه باز کرد بجز صدای گنجیشکهایی که روی درختان، جیک جیک میکردن هیچ صدایی نمیآمد به حیاط سرسبزشان که نگاه کرد زیر لب صلواتی فرستاد؛ نفسی گرفت و به خود امید داد که حتما راه چاره ای هست سرش را به سمت اتاقش برگرداند.
به مدالها و تندیسها و لوحهای افتخارش خیره ماند، تمامشان حاصل بی خوابی و تلاشش بودند، تمامشان حاصل حمایت بی چون و چرای پدرش بودند و حالا پدرش؟! سریع به سمت میز بزرگ اتاقش رفت، تلفن همراهش را از کنار رایانه اش برداشت؛ سریع شماره حامد را گرفت و چشمانش را بست. در دل خدا را صدا کرد:
– خدایا خواهش میکنم . خدایا کمک!
صدای گرم همیشگی حامد، برق از چشمانش پراند و بلند گفت:
دانلود رمان همخونه شرقی
سلام حامد جان
و حامد بدون توجه به صدای لرزان او سرگرم مشتریش بود.
دانلود رمان جدید شرقی نه خانم راه نداره. کمتر ازصد تخته فرش اصلا برامون سودی نداره؛ فقط حمالی برامون میمونه! ببین خواهر من، بعد از ظهر دارم میرم گمرک فرشهای خودمون رو بفرستم دبی ،حالا نظر خودتونه اگه میتونید برام بیست تای دیگه جور کنید، من در خدمتم! از شماروهم میبرم، اگر نه که شرمنده!
حامد با کلافگی گفت:
– الو! الو بهار… یک لحظه صبر کن مشتری دارم.
بهار دلش میخواست فریاد بزند از این بی تفاوتی حامد، اما طولی نکشید که صدای تمام شدن معامله امد. حامد گوشی تلفنش را محکم در دستانش فشرد. دستانش عرق شرم داشتند؛ چه جوابی میتوانست به بهار بدهد؟! با لبخندی دروغین گفت:
– الو جونم بهار؟ خوبی!؟
بهار نفس بلندی چاق کرد و سریع گفت:
– چی شد حامد؟ چیکار کردی برام؟ فهمیدی از دیروز تا حالا بابا چِش شده؟! باهاش حرف زدی؟ به مادرِ اختر زنگ زدی؟!
و با بغضی آشکار گفت:
– اصلا چرا هیچکس دیروز از من حمایت نکرد؟!
حامد لبش را به دندان گرفت با شرمندگی گفت
– به جون خودم بهار، همه شوکه شده بودیم. اصلا نفهمیدم بابا چی میگه، یعنی محالترین حرف ممکنی که از دهن بابا دراومد، این حرف بود. بخدا آبجی حمید بدتر از من بهم ریخت. خودت دیدی تا گفتم :«بابا چرا؟» کامل آمادگی داشت وگفت: « به والله که هرکدوم روی حرفم حرف بزنید از ارث محرومتون میکنم.» به علی قسم بهار، بخاطر حرفش نترسیدم، فقط شوکه بودم وقتی با حمید از خونه اومدیم بیرون همش میگفتیم محاله! امکان نداره همچین حرفی رو بابا بزنه. به هزار جا زنگ زدیم ،مادراختر، آقاجون، عمو رسول، ولی بخدا هیچی دستگیرمون نشد. صبح بابا اومد حجره بحثمون بالا گرفت بخدا که اگه حمید رو بابا پرتم میکرد بیرون به جون مامان، پلک نتونستم روی هم بذارم. باورم نمیشه بابا این حکم رو برات بده. تمام زندگیم بهم ریخته، به خدا که بابا یه چیزیش هست.
رمان های پرمخاطب انجمن یک رمان:
رمان تـازیـانه حیـات | پــردیـس.ک کاربـر انجـمن یکــ رمـان
رمان پسرک بیرنگ و رخ | گندم کاربر انجمن یک رمان
رمان یه نفس راحت | saba_a82 کاربر انجمن یه رمان
سلام خیلی ممنون رمان بسیار زیبایی بود فقط لطفا در ویراستاری املا کلمات را درست نمایید مانند تسلط که در متن اشتباه تایپ شده
سلام درود بر شما ممنون از نظر شما
سلام رمان زیبا و جالبی بود. با اینکه داستان در مورد خانواده ای بسیار ثروتمند بود اما بر خلاف خیلی از رمانهای دیگه اصلا اشاره ای به مدل ماشین و … نشده بود (از ماشین های خاص اسم برده نشده بود) و از زیباییهای ظاهری خاص و آرایش های هر روزه و پاساژگردی و …
من دوست داشتم این کتاب رو.قلم خوبی بود.بدون اغراق های امروزی که توی رمان ها خیلی شایع شده.ممنون از نویسنده
ممنون از نگاه زیباتون
رمان بعدیم این بود زندگی هستش امیدوارم که نظراتتون رو بهم بگین
با سلام ممنون از اینکه وقت گذاشتید و خوندین
بسیار زیبا بود نکته های جالب تربیتی داشت واقعا کیف کردم
سلام به شما ممنون از نگاه زیبایی شما
امیدوارم از رمان این بود زندگی هم دیدن کنید
عاای عالی
دیونه شدن
خیلی قشنگه
کلی یاد گرفتم از بهار
وای عاسقتم
خیلی ممنونم
واقعا لذت بردم
بهار رو خیلی دوست داشتم
خسته شده بودم از رمانهایی که شخصیتها غرق مادیات و خونه ها و ماشینها مدرن و لوکس بودن…..
سلام
به نظر من تعریف نویسنده از شخصیت ها با عکس العملشان در طول داستان اصلا باهم نمی خواند
نویسنده دایما تاکید می کند که خانواده بسیار فرهیخته و تحصیل کرده ای است ولی در عمل رفتار اعضای خانواده خیلی سطحی و ظاهر بینانه است بطوریکه شاید در عشیره های بسیار سنتی هم حداقل یک فرد روشنفکر و دانا وجود دارد ولی در این خانواده همه به نوعی عامی و رفتارشان خیلی پایین تر از استاندارد است
سلام
ممنون از لطف شما
امیدوارم از رمان این بود زندگی هم مورد توجه شما قرار بگیرید
عالی بود حیف چاپ نشد
خسته شدم از بس چرند نوجون پسند تکراری خوندم
ممنون خانم
عالی
واقعا خیلی یاد گرفتم از رمانت
سلام ممنون از نظر لطف شما
سلام خدمت نویسنده عزیز
چند نکته رو در رمانتون ضعیف دیدم. در مورد قالب و محتوی! غلط های املایی مکرر، ویراستاری ضعیف و … . نکته ی اول اینه که شما در رمانتون به افرادی که شبیه چیزی که شما دوست داشتید نبودند، توهین کردین. صرف اینکه ظاهر مذهبی بهشون دادین و بدون هیچ استدلال و منطقی! بخشی از مبحث شعور اجتماعی، توانایی احترام به نظرات و اعتقادات افراد جامعه ست. خواه موافق شما باشن خواه مخالف! نقد اجتماعی با توهین خیلی فرق داره، چیزی که اوایل رمان کاملا غالب بود. از یک نویسنده انتظار نمیره که کار سطحی رو بدون گرفتن مشاوره و ویرایش منتشر کنه. این رفتار اصلا حرفه ای نیست! شما یک کار فرهنگی انجام می دید پس توقع از شما بالاست، آگاهانه یا سهوی یک نوع دید اشتباه رو به آدمهای مذهبی و سنتی ربط می دید! چیزی که یک خرده فرهنگ اشتباهه و هیچ ربطی و دین و مذهب نداره. خیلی از خانواده ها رو به چشم دیدم که دختراشون رو بین ۱۲ تا ۱۴ سالگی متاهل میکنن، اتفاقا هم خیلی امروزی به نظر میرسن. من تو خانواده ای مذهبی و نیمه سنتی بزرگ شدم اتفاقا پدر و مادرم هم شهرستانی هستند ولی هیچ وقت چیزهایی که داخل رمانهایی که در ده سال اخیر منتشر شده رو به چشم ندیدم. پدر و مادر من نه در انتخاب رشته ی بچه ها دخالت داشتند نه در زندگی شخصی و انتخابهاشون. اینکه خاله زنک بودن رو عام بدونید اشتباهه. خاله زنک بودن شامل صفات وسیعی میشه که داخل رمان اکثرا ازش بی بهره نبودن: غیبت، بد گویی، فضولی و خیلی چیزهای دیگه. تو خیلی از رمانها این موارد رو خوندم و واقعا نتونستم درک کنم این میزان از اغراق رو! نکته ی دوم، نویسنده ی عزیز اگر اسم ژانر اجتماعی رو انتخاب می کنید باید به همون میزان آگاهی داشته باشید. از کتابهای جامعه شناسی و فلسفه ی افلاطون و سهروردی کمک بگیرید. دید بهتری بهتون میده. شاید این لحن به درد ژانر عاشقانه با مخاطب ۱۵ تا ۲۰ سال بخوره ولی خواننده های ژانر اجتماعی نگاه دقیق تری دارن. امیدوارم در آینده کارهای قوی ارائه بدید.
سلام
رمان زیبایی بود
اجبار در ازدواج رو با تمام وجودم لمس کردم
منم معدل درسیم همیشه بالا بود ولی خوب هیچکس منو ندیدو بهم بها نداد
و خیلی زود مجبورم کردند به ازدواج با مردی که ۱۵سال از خودم بزرگتره
برای من هیچوقت ثروت خوشبختی نیاورد
شاید احمقم
شاید دیوانه ام
ولی از زندگی اجباریم متنفرم
ممنون از نویسنده که توی رمانش فهموند که زندگی اجباری نتیجه ایده عالی نداره
با سلام به فاطمه عزیز
ممنون از اینکه وقت ارزشمندتونو صرف خودندن این رمان کردین
درمورد غلط املایی و ویراستاری
با سلام به فاطمه عزیز ممنون از اینکه وقت ارزشمندتونو صرف خودندن این رمان کردین درمورد غلط املایی و ویراستاری متاسفانه قبل از اینکه تیم ویراستاری رمان رو روی سایت قرار بدند من بازدیدی نداشتم و این از کم تجربه بودن من در این حیطه بود
اینکه در این رمان من به عقاید توهین کردم برای من قابل درک نیست این رمان بر گرفته از چند زندگی حقیقی هستش که کاملا سنتی ایرانی هستند اینکه فرمودیند دیدگاه اشتباه ربطی به دین نداره از کجا می فرمایید این دید اشتباه هستش؟ هنوز هم علا و روحانیون بسیاری مخالف ارتباط دو نامحرم هستند هنوز هم جایز نمی دونند دختر شهری دور از پدرو مادر دامه تحصیل بده
خوب دختر داستان ما از یه خانواده سنتی مذهبی هستش این کجاش عجیبه! این مورد تا حالا به گوشتون نخورده که
پدر به جهت اینکه دخترش مجبوره شهر دیگه ای تحصیل کنه مخالفت میکنه؟آیا در خانوادههای مدرنی امروزی ندیدید یک خانواده که تافته ای جدا بافته ان !
من در خانواده کاملا سنتی مذهبی بزرگ شدم و این تمام مواردی رو که بیان کردم خیلی به صورت عادی هنوز هم اطرافم میبینم
اینکه میگین خرده فرهنگ اشتباه ربطی به دین نداره کاملا با حرفتون مخالفم دین درمورد زن خیلی مسائل رو میگه که الان تقریبا اجرا نمیشه ولی دین مقید و قانون مشخصی داره هنوز هم عامل فساد رو ارتباطات دختر و پسر نامحرم میدونند شرع چهارچوب داره هنوز هم مادرانی هستند که به دختران کوچکشون میگن
(پسرها و دخترها هیچ وقت باهم نباید هم بازی باشن-دختر بده جلوی بقیه بلند بخنده..)
اسلام با افلاطون!!!!! …. فرسنگ ها فاصله داره خانواده های سنتی ایرانی نظریات افلاطون و سهروردی و گاندی … براشون مهم نیست.خانواده های سنتی آنچه که باعث بهم ریخته شدن نظم خانواده و در معرض دید گرفتن همشهریان باشه رو منع میکنن
خاله زنک رو متوجه نشدم منظورتون کدوم قسمته
ولی اگر فکر میکنید این امر وجود نداره شما فقط به کامنت های صفحهات مجازی نگاه کنید یا رفتارها و گفته های بی خردانه بعضی از چهره ها!
اینکه خانواده شما در انتخاب رشته شما دخالت نداشتند چیز عجیبی نیست و صد البته این هم عجیب نیست که هنوزم مادران و پدران سودای دکتر شدن فرزندانشونو دارند
و با فشار روی فرزند و هزینه های انچنانی کلاس کنکور رشته تحصیلی رو به فرزند تحمیل می کنند عزیز درمورد انتخاب ژانر
سن من سنی هست که از نوشتن رمان ننهای نوجون پسند گذشته من اگر دست به قلم شدم به جهت تجارب سنی ام حقیقت محور سعی می کنم بنویسم
ممنون از شما بانوی محترم و فهمیده بهره بردم از نکات انتقادی شما
امیدوارم رمان این بود زندگی رو بخونید و انتقاد هاتونو به گوشم برسونید
صفحه اینستا گرام
یا علی
سلام
دختر با درد عزیز
زندگی همیشه آنچه که ما می خواهیم نیست
مهم اینکه هنرمندانه بتونیم تحولی ایجاد کنیم
امید داشته باشید به روزهای بهتر و براش تلاش کنید
یا علی
قلم رمان بسیار پخته و زیبا بود، و کاملا آموزنده
سپاس فراروان