خلاصه رمان:
دانلود رمان نمیذارم بری داستان ، داستان عشق است. مهتا دختری جوان اسیر عشق پسردایی تحصیل کرده اش رامتین است..غافل از اینکه رامتین از او متنفر است…
روزها میگذرد…ماه ها و سال ها..روزگار دست این دو جوان را در دست هم میگذارد اما…این احبار حاصلی جز شب های غمگین و محزون مهتا و روزهای پرکار و خشمگین رامتین ندارد…
قسمتی از داستان
بِسمِ اللهِ آمَنتُ بِالله تَوَکَلتُ اَلاَ لله ماشاالله لاحول وَلا قُوَتهِ اِلله بِالله
به نام خدا، ایمان دارم به خدا، توکل میکنم به خدا، اگر او بخواهد، به حول و قوه ی الهی برمیخیزم و هیچ نیرویی بالاتر از نیروی خداوند نیست.
اما! زمان همه چیز را حل میکند. گذر زمان عشق مهتا را همچون جوانه ای در قلب رامتین کاشت و به دنیا امدن دو فرشته ی کوچک از جنس بهشت و با آمدن بهار عاشقی این جوانه رشد کرد و تبدیل شد به عشقی جنون
دانلود رمان نمیذارم بری
آمیز..عشقی که برای هردوی آنها شیرین بود…پایان خوش
ترسم از این نیست که او عاشق نیست…دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی ست…دردم این است که با این همه سردی ها …من چرا دل بستم؟؟؟
روی تختم دراز کشیده بودم و با موهام ور میرفتم. طبق معمول رمان طنز بهش فکر میکردم. یاد لبخنداش که می افتادم، یه جوری میشدم… انگار از ارتفاع چندصد متری پرتاب شده باشم، تهِ دلم خالی میشد. صدای مامانم رشته ی افکارم رو بهم ریخت.
_مهتا؟؟ دخترم؟؟ کجایی؟؟
