خلاصه رمان :
دانلود رمان نجوای عشق با این حرف شادی قلبم تیرکشید واقعیت مثل پتک روسرم فرود اومد شادی راست میگفت مهراد منو دوست نداره این مهم ترین دلیل واسه احمقانه بودن این عشقدستمو رو دهنم گذاشتم سرخوردم پشت درنشستم سرمو روپاهام گذاشتمو ازته دلم زار زدم که یه دفعه توبغل کسی رفتم بوی عطر شادی باعث شد بیشترهق هق کنم
شایلی میدونم سخته ولی تو باید بتونی این حسو از بین ببری میدونی اگه مامان بفهمه سکته میکنه نیدونی اگه بابا بفهمه یه بهونه دستش میاد که دیگه نذاره مابیایم شمال شایلی تو که همه اینا رو میدونی سعی کن این حسو از بین ببری شایلی توروخدا قسم کاری نکن که نشه جمعش کرد
از بغلش بیردن اومدم با چشمای خیس بهش نگاه کردم شادی دقیقا برعکس من بود چشمای درشت قهوه ای با ابروهای هشتی داشت بینی قلمیو متناسب صورتش پوست سفیدی داشت صورت کشیده وتوپر موژه های بلند لبای قلوه ای داشت موهای مواج وبلند تا پایین شونه هاش به رنگ خرمایی اندام لاغر و رو فرمی داشت قدش هم ۱۶۰بود
اما من یه دختر تپل بودم با قد۱۶۶موهای فر که کاملا مشکی بود چشمای درشت مشکی ابرو مشکی صورت گرد با پوست برنزه بینی کوچولو گوشتی که به صورتم خیلی میومد لبای گوشتی کوچولو
دستی روصورتم کشیدم اشکامو پاک کردم به شادی نگاه کردم
شادی برو بیرون منم یه چند دقیقه دیگه میام
باشه؛ شایلییادت باشه چی بهت گفتم
ازجام بلندشدم شادی از اتاق خارج شد
با رفتن شادی به طرف اینه رفتم به خودم تو اینه نگاه کردم چشمام قرمز شده بود بغض دوباره مهمون گلوم شد دستمال کاغذی برداشتمو صورتمو پاک کردم به رف کیف ارایشم رفتم کرم پودرمو به صورت زدم خط چشم کلفتو دنباله داری پشت چشمام کشیدم یه رژ قرمز اتیشی به لبام زدم به تونیک قرمز توتنم خیلی میومد یکم از عطر خوشبوم به تنم زدم کلیپسو ازموهام جدا کردم برسو
دانلود رمان نجوای عشق
برداشتمو به ارومی موهامو برس کشیدم موهای پر،و فرم یکم سخت بودشونه کردنش ولی من عاشق موهام بودم موهامو به صورت چتری توصورتم ریختم بعد بقیه شو کامل باکلیپس جمع کردم یه شال مشکی نازک روسرم گذاشتم
رمان عاشقانه به خودم نگاه کردم از قرمزی چشمام خیلی کم شده بود گوشی A70 برداشتمو از اتاق زدم بیرون
با دیدن زهرا لیلا که کنارش نشسته بود خواهر مهراد که کنارهم نشسته بودن وزن عموکه کنارمهراد نشسته بود و عمو که با لبخند با مهراد صحبت میکرد لبخند تلخی زدم
مامان و شادی هم کنار مهراد نشسته بودن
رفتم طرف لیلا
لیلا با دیدنم لبخند بزرگی زد
دستشو گرفتم و باهم د راتاق و بازکردیم و روایوون نشستیم
لیلامشت ارومی به بازوم زد
چه به خودشم رسیده
سعی کردم شیطون شم
کم ارایش که چیزی نیست
شایلی این الان یکمه
ایش حالا یکم بیشتر چیه نترس اون دایی پرروت ناراحت نمیشه
باز تو با دایی من شوخی کردی
اخم الکی روصورتم نشوندم
-اگه دایی توعه چیه من میشه احیاناً
-اومم خب پسرعموت
-خب پس لطفا زراضافه نزن لیلا جون
-خخ باشه بیخیال اون حالا
-اره بابا بیخیال اون
-راستی شایلی فردا شب عروسی کیوانه همین همسایه روبه رومون وازاین مهم تر دوست دایی مهراد
-اهوم میدونم فردا ماهم میریم عروسی کیوان مارم دعوت کرده
-اهوم دایی به خاطر همین زودتر اومد
رمان های توصیه شده ما :
نحوهی قرار دادن رمان در انجمن یک رمان
رمان باران عشق و غرور | zeynab227
رمان آخرین اَشوزُشت | مبینا قریشی
دانلود رمان می خوام دیوونه باشم
خیل بد بود آخرش دختره مرد میتونست یجور دیگه تمومش کنه 🙄
سلام ،ممنون بابت رمان،جلد دوم نداره؟؟