خلاصه:
دانلود رمان نبض انندراج حرفی از زمان من:من اگر عاشقانه می نویسم…نه عاشقـم !، نه شکست خورده …فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بمانـد …!در ایـن ژرفای دل کندن ها و عادت ها و * ها ،فقـط تمـرین آدم بـودن میکنم …
اگه یه روزی یه کسی یه جایی بهم میگفت دوستت دارم
ولی یه سال دیگه همونجا همون موقع همون کس بهت میگفت
ازت متنفرم حق داشتی دیوونه بشی اخه داستان منم همینجوریه
من یه جایی یه کسی یه موقعی بهم گفت دوستت دارم یه سال
بعد همونجا همون موقع همون وقت و همون کس بهم گفت
ازم متنفره (به خاطر خواهرت مجبورش کردی همچین حرفی رو بزبون بیاره که براش خیلی سخته
عشق سخته عاشق شدن سخت تر
زندگی مشکله زندگی کردن مشکل تر دانلود رمان نبض انندراج
تنها بودن ناگواره تنهایی ناگوار تردانلود رمان نبض انندراج
پایان قصه ی زندگیه من خوشه اما برای شما فقط و فقط یه داستان
ولی برای من یه دنیا غصه ناراحتی چون هر روز هر موقع هر وقت
دلش بخواد اون عشق نیمه سوخته کنارمه اینه که اذیتم میکنه
خلاصه-راجب دختریه به نام ویتنا{ ویتی} که گرفتار یه عشق میشه
اما بخاطر عزیز ترین کسش مجبور میشه عشقش رو رها کنه..
یاد گرفتم گوش کنم
یادگرفتم زندگی کنم فقط زندگی
یادگرفتم چشمامو ببیندمو بگم بیخیال دنیا
یادگرفتم تا اخر عمرم سایه ی کسی نباشم
دانلود رمان نبض انندراج
رمان عاشقانه مثل همیشه جوابی نداد سها سه سال پیش عاشق یه پسری شد هر دوشون مثل چی همدیگه
دوست داشتن اما پسره به خاطری کاری رفت خارج و دیگه ام ازش خبری نشد همه میگن ازدواج
کرده سهای منم افسردگی گرفته و حرف نمیزنه الان سه ساله .
سها عاشق عکاسی بود ولی دیگه
ادامه نداد فقط میرفت از همه چی عکس میگرفت عکاسیشم عالی بود توی اتاقش پر عکسه اما
حیف خواهرم که اینجوری شد . خواهر بیچاره ی من فقط ۴۲ سالشه این یعنی اول جوونی و
خوشی اما ببینین چطوری شده ابجیه بیچاره ی من ..
خیلی خوشگله چشماش عسلیه موهاش
خرمایی بینیشم متوسطه نوک بالاییه مثل من لباشم معتدله انگار ابو هوائه.از همون موقع هاست
که من از پسرا بدم میاد وهمه ی پسرارو رد میکنم البته مهیار خیلی با اونا فرق داره هم جای
برادرمه همم خیلی مودب و خوبه اون ۴۶ سالشه . چشماشم
قهوه ای تیره اس هیکلشم هعی بدک
نیست قابل تحملم نیست موهاشم که همیشه شکرخدا برق گرفته . پاشا همیشه میگه شعارم
اینه”همه کار کردم جزء دختربازی”راستم میگه همه کار کرده
از چاقو کشی گرفته تا مورچه ازاری
کافیه یه مگس دورش بچرخه اونم کل خونه رو دنبالش میدوه تا پیداش کنه و بکشتش.خب چیکار
کنیم اینه دیگه.یادمه بچه بودیم یه بار یه مورچه هی میومد طرفش اونم مورچه ی
بدبخت و گرفت
یه بردش تو حموم وان و پر اب کرد اون مورچه بیچاره رو هی مینداخت تو اب هی درش میاورد
سوژه ایه واسه خودش البته من از این دختر بازیش خبر خاصی ندارم
ولی بعید میدونم اون
نداشته باشه یعنی کل پسرای ایران پاک پاکن پاشا خان ماهم ۴۲ سالشه پاشا چشماش مشکیه
یه هیکل خوشگلم داره موهاشم به مهیار خودمون رفته خیلیم پورو مغرور یه دنده از خودراضی
بداخلاق اخمو ولی اصلا قیافه ی درستی و خوشگلی نداره
پیشنهاد میشود
رمان پشت لبخند، درد حکم میکند | راحله خالقی
دانلود رمان مهرگان (جلد دوم خاتمه بهار)