بود….خانه ی ویلایی و زیبای سفید را از نظر گذراند…فردا تمام
میشد…فردا روز آخر بود…فردا عمر خوشبختی اش به همراه همین باران
خلاصه:
دانلود رمان می خواهم آیه عشقت باشم دختری آرام و مهربان…دختری که برای نجات جان نامزدش که طی اتفاقی کاوه را به قتل رسانده دست به هر کاری می زند,حتی اگر آن کار جدایی از عشقش باشد..و در این راه پا به خانه ای می گذارد که هیچ شناختی از صاحبش ندارد…پایان خوش چهار روز بود که باران بی محابا می بارید…چهار روز بود که مقابل ان در سیاه رنگ نشسته بود…چهار روز بود که تنها
سردرگم بود و پریشان….می خواهم آیه عشقت باشم
قلبش درد می کرد و تمام روحش…می خواهم آیه عشقت باشم
سرمای سختی خورده بود که تمام بند بند وجودش را درد احاطه کرده
بود….خانه ی ویلایی و زیبای سفید را از نظر گذراند…فردا تمام
میشد…فردا روز آخر بود…فردا عمر خوشبختی اش به همراه همین باران
رمان جدید شسته میشد و می رفت…
فردا….فردا روز مرگ آرزوهایش بود…
با صدای باز شدن در سیاه سریع ایستاد…چقدر حالش نزار و رقت انگی
ز بود…
چقدر نا توان می نمود وقتیکه جواب التماس هایش در برابر اهالی خانه
سفید رو به رو پوزخندی استهزا آمیز بود…
با دیدن اتومبیل کتی مقابل در ایستاده و نگاه خیره ی کتی را به جان
خرید…آرام پیاده شده و نگاهی به ساعت انداخته و پراز بهت لب زد:
_تو که باز اینجایی؟نرفتی؟چهار روز بس نیست؟
اشکهایش که با باران مخلوط
چقدر نا توان می نمود وقتیکه جواب التماس هایش در برابر اهالی خانه
سفید رو به رو پوزخندی استهزا آمیز بود…
با دیدن اتومبیل کتی مقابل در ایستاده و نگاه خیره ی کتی را به جان
رمان های توصیه شده ما :
نحوهی قرار دادن رمان در انجمن یک رمان
رمان باران عشق و غرور | zeynab227
رمان آخرین اَشوزُشت | مبینا قریشی
دانلود رمان می خوام دیوونه باشم