خلاصه:
رمان اجتماعی چند لحظه به چشمان هم خیره شدند و بعد، با صدای بلندی شروع به خندیدن کردند. خندهشان که قطع شد، با لبخند خیره به صورت رنگ پریدهی او ماند و پرسید: بهتر شدی نفسم؟ نفس با لبخندی دندان نما سر تکان داد و گفت آره عموجون، الان دیگه حالم خوبِ خوبه! اصلا هروقتی که تو پیشم باشی
حالم خوبه! قبل از اینکه تو بیای حالم خیلی بد بودا…اون پرستار بداخلاقه هم میخواست
به زور منو بخوابونه..ولی من کلی جیغ و داد زدم تا تو اومدی!..اصلا هروقت که حالم بد میشه تو میای پیشم!..از کجا میفهمی آخه؟!
یاشار خندید و با محبت نگاهش کرد:
_ خب دیگه..به هر حال اینم از ویژگی های بارز عمو یاشاره؛ علم غیب!
نفس با تعجب پرسید:
_علمِ چی؟!
لبخندی زد:
_علم غیب! یعنی من میتونم بفهمم که تو چه موقعی حالت بده، کی حالت خوبه،
کی خوشحالی، کی ناراحتی! اینا از فواید داشتن علم غیبه!
نفس لب برچید:
_ چه بامزه! یعنی منم علم غیب دارم عمو یاشار؟!
یاشار سر تکان داد و گفت:
_ شایدم! حالا برمیگردی موهاتو برات ببافم؟
نفس لبخندی زد و پشتش را به او کرد:
_ عمو جونم؟!
_ جونِ عمو؟!
_ یه سوال ازت بپرسم؟
یاشار موهایش را در دست گرفت و همانطور که آنها را دسته دسته میکرد گفت:
_ شما دو تا سوال بپرس!
دانلود رمان میم مثل مادر
نفس خندید و با تردید گفت:
دانلود رمان میم مثل مادر _ اِممممم خب، میخوام بدونم که…خب، ببین عموجون تو گفتی همه چیزو میدونی دیگه، مگه نه؟
همانطور که با دقت مشغول گیس کردن موهای او بود، سر به نشانهی مثبت تکان داد و گفت:
_میشه گفت؛ چطور مگه؟!
_عمو یاشار…تویی که همه چیز رو میدونی، میتونی بهم بگی که من حالم خوب میشه یا نه؟؟
دستانش مبهوت از حرکت ایستادند؛ انتظار هر سوالی را داشت جز این…
نفس ادامه داد:
_ داداشی میگه حالم زوده زود خوب میشه ولی من باور نمیکنم.
..عمو یاشار خیلی میترسم. دوست ندارم که بمیرم..آخه خودم شنیدم
که دکتر داشت با داداش حرف میزد و میگفت امیدی به درمانم نیست…امیدی به
درمانم نیست یعنی خوب نمیشم دیگه! منم میدونستم خوب نمیشم.
.اینو همه میگن..ولی تو و داداشی میگین که حالم خوب میشه؛ عموجون یعنی..یعنی شما بهم دروغ میگین؟!
یاشار در حالی که سعی میکرد نسبت به بغضی که در گلویش بود بی توجه باشد، با تحکم گفت:
_ برگرد سمت من…
نفس بُغ کرده برگشت و با چشمان درشت و مظلومش زل زد به چشمان یشمی رنگ او:
_ نفس؛ من و داداشت هیچوقتِ هیچوقت بهت دروغ نمیگیم..متوجه شدی؟!
مریضیه تو خیلی سخته..من واقعا میفهمم..ولی تو میتونی پوزش رو به خاک بنشونی!
تو باید بتونی و من و داداشت توی این راه پشتتیم..هر چی که بشه من و اون با توایم…
اگه تو بخوای، اگه با این دل پاکی که داری از خدا بخوای تا حالت خوب بشه،
مطمئن باش؛ نفس مطمئن باش که حالت خوب میشه!
نفس با امیدواری پرسید:
_ یعنی حالم خوب میشه عمو؟ زنده میمونم؟!
لبخند لرزانی برروی لب نشاند و با اطمینان پلک زد:
_ آره عزیزم..مطمئن باش که حالت خوب میشه!
و بدون اینکه به او اجازه حرف زدن بدهد از جایش بلند شد و گفت:
_ خـــــب دیگه وقت رفتنه..!
پیشنهاد میشود:
رمان مودیت | زهرا صالحی (تابان)
دانلود رمان دختری در کوچه پس کوچههای ونک
عالی بود
رمان از همون اول ادمو جذب خودش میکرد طوری سعی میکنی با همون چند صفحهی اول از همهی ماجرا سر در بیاری.اولش قبل باز شدن همهی پیچیدگیا خیلی جذاب بود ولی بعد کمی از اون جذابیت کم شد.در کل از همهی رمان خوشم اومد.قلم نویسنده روان و جذاب بود ولی گاهی خیلی از ضمیر او و در کل سوم شخص استفاده میکرد واسه افراد، طوری که گاهی ادم گیج میشد و باید فکر میکرد که الان کی به کیه. ولی با همه ی خوب و بدش بهتون خسته نباشید میگم.به امید رمان های بیشتر و بهتر در اینده از این نویسندهی عزیز❤