خلاصه رمان :
دانلود رمان مشت های خونین دختر غمگین راچه به موهای بلند مهسادختری عصبی بامشت های همیشه خونین تمام دخترانگی هاشو زیرچهره همیشه اخمووسردش دفن کرده دختری باکالبد پسر دختری که فقط برای یک نفرلبخند میزنه غرورخوردشدش روباسردی و دیوونگی ترمیم میکنه ایامهسا مثل قبل میشع ایا همون دختر شیطون وشاد قبل میشه هرچیزی پایانی دارد حتی جدال با احساسات
مامان:«صبح زنگ زد گفت امتحان داره نمیاد»لعنتی رفتم تواتاق و باتمام قدرت دروکوبیدم چشمم به عکسش افتاد بغضم ترکید خودم و روتخت انداختم لعنت به این زندگی کوفتی درست وقی بهش احتیاج دارم خودشوازم دریغ کرده. ماهاست که صداشونشنیدم دارم عقلموازدست میدم.
نمیدونم چقدر گریه کردم که بلاخره خوابم بردفقط الان صدای نکره یاس داره رو مخم یورتمه میره:«مهسا مهسا مهسا مهسا مهسا»درست کنارم بود لگدی نسارش کردم که جیغ کشید ای دردددد:«کوفت چه مرگته »صدای دوتای دیگشون بلندشد:«چراوحشی بازی درمیاری پاشودو ساعته داریم صدات میکنم»بلندشدمو لگد دیکه ای نثارآیسوکردم که دادش دراومد سمت سرویس رفتم دست و صورت مو شستم خودمو رومبل انداختم که حلو پام نشستن نگارسرشون روپام گذاشت:«خوبی خواهری»به تکون سراکتفاکردم که یاس مظلوم گفت:«اخمو سه چهار روز دیگه عیده امروزم تولدته توکه نمیزاری جشن بگیریم حداقل بیابریم بیرون خرید»هه جه دل خجسته ای دارن اینا:«حوصله ندارم علاقه ای هم به عیدو تولد ندارم»صدای عصی ایسو بلندشد:»حوصله بیرون نداره حوصله درس نداره پس حوصله چیو داری ها به خدا اگه نیای بیرون یه پا پارتی میگیرم و مجبورت میکنم بیای»فلج مغزی میدونستم هرکاری بگه میکنه درکمد و بازکردم یه پلیور مشکی ویه تیشرت مشکی همراه جین خاکستری کفشای اسپرت مشکیم پوشیدم زدم بیرون
دانلود رمان مشت های خونین
ایسو داد زد:«زندایی مارفتیم مهسا رو هم بردیم»منتظرجوابش نشدم و رفتم تواسانسورکه بهم ملحق شدن کل روز و فقط تو مغازها چرخیدیم پوعف فقط به اوناخوش گذشت ازبیرون رفتن متنفرم عصر به زور برشون گردوندم مامان دخترا رو واسه شام دعوت کرده بود زنگ درو زدم کسی نیومد با کلید در بازکردم و رفتیم تو مامان پیغام گذاشته بود رفته خرید زود میاد رومبل ولوشدیم به کنه های جونم چشم دوختم نگار یاس آیسو نگار رفیق اون دوتام دخترعمم از وقتی اول ابتدایی بودیم باهم بودیم بعداز اون ماجرا من خودمو ازهمه دور کردم ولی اونا ازم دورنشدن.
باصدای د راز هپروت دراومدم نگار رفت باز کنه که یه دفعه دادزد:«مهسا بدو بیایه بسته از فرانسه داری »جان فرانسه عجیبن قریبن سمت در رفتم هرسه پشت سرم بودن امضا کردم دانلود رمان عاشقانه مشت های خونین و جعبه بزرگی که تکون نکون میخورد و کشیدم تو ایسوبا وحشت گفت:«تکون میخوره نکنه زامبی ماری چیزی باشه» تعصف بارنگاش کردم کاغذ روشو برداشتم:«تولدت مبارک خانم پاکزاد..ماهان»ذوق زده لبخند محوی رولبم اومدپس یادشه منو جلو رفتم بازش کنم هرسه چندقدم عقب رفتن باز شدن جعبه همانا پریدن یه موجود کوچولو بیرون همانا جیغ بچه ها وایییییی توله سگ فدات بشم ماهانی سگه پارس میکرد به دخترا همدیگه روبغل کرده بودن :خاک توسرتون»سمت سگه رفتم بغلش کردم اخی طلایی و پشمالو گوشیمودراوردمواس دادم:«خیلی دوست دارم مرسی کاش خودت بودی»تواتاقم بردمش روتخت نشستم ومشغول ناز کردنش شدم توفکر یه اسم بودم که دربازشدومامان اومد تو دخترا پشت دربودن هه ازیه طفل معصوم میترسن :«ای جان اوردش ماهان چقدرنازه»دهنم بازموند تاجایی که یادمه از سگا متنفره :«توکه ازسگا متنفربودی»شونه ای بالاانداخت:«نظرم عوض شد بیایین دخترا ترس نداره »هرسه اسگلانه سراشونو تکون دادن مامان رفت شام درست کنه اون سه تا اسکلم دنبالش وایییی خیلی نازه چه زود صمیمی شد خودشو قلطوند ای وروجک بلندش کردم رفتم تواشپزخونه:«چیزی هست بدم بخوره»مامان به یخچال اشاره کرد:«شیرهست به بابات گفتم غذای مخصوص بگیرع»سمت یخچال رفتم که دخترافرارکردن عقب شیرودراوردم وتوی یه ضرف یه بارمصرف براش ریختم ورودبابا وچند پلاستیکه سنگین دخترارو به سمتش کشوندیاس گونشوبوسید:«خسته نباشی دایی جونم»باباهم بوسیدشوگفت مرسی آیسوپلاستیک وسایلوبردآشپزخونه منم دنبالش غذای سگو اوردم براش ریختم شب مزخرفی بود بابابرام کتاب خرید مامانم شال شب مسخره ای بود رفتم دراز کشیدم که برفینم روتخت کنارم درازکشید اوخی فنچ
رمان های جذاب و عاشقانه یک رمان :
رمان آیین آفرودیت | غزل نارویی برترین تخیلی نویس انجمن یک رمان
رمان سایههای ابری | sahra_A کاربر انج
رمان انـــکار | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان
چرا بجای رمان مشت های خونین. رمان همخونه شرقی دانلود میشه؟
سلام اصلاح شد
نعععععععععععع خخخخخخخخخ
اصل داستان خوب بود
ولی نکات زیادی رعایت نشده بود
متن رمان یجوری بود ک ادم گیج میشد اصلا واضح نبود
مثلا ی قسمت هایی از رمانو ک میخوندی نمیدونستی چی شده
کلا رمان گیج کننده ای بود و اصلا ارزش خوندن نداشت
ب نظر من با این کار ب شعور خواننده توهین میشد
اگر نویسنده عزیز یکم وقت و دقت بیشتری روی رمانش میزاشت قطعا چیز خیلی بهتری از آب در میومد
امیدوارم ک رمان های بعدشو اینطوری ننویسه