خلاصه رمان :
دانلود رمان محبوس در تاریکی درمورد دختری جسور به نام ساحله که خلافکاره وتوگذشتش اتفاق بدی واسش افتاده که ازاون یه آدم سرد ساخته وبه خاطر همین میخواد انتقام بگیره ولی یه آقا پسر جذاب و بیشعور سنگ جلو پاش میندازه و
اینبار مستقیم نگاش کردم که داشت مطمئن بابا رو نگاه میکرد ، با صدای بلند گفتم – آقا پسر؟! فلسفه قاشق نشسته رو میدونی دیگه ! تو الان حکم اونو داری به نظرم رو رفتارت دقت کن !
مستقیم نگاهم کرد و لبخند کوچیکی زد و گفت – میخوام لیاقتم و نشون بدم !نگاهی به بابا کردو بعد رو به من کرد وگفت -ظاهرقضیه نشون میده که زیاد راضی نیستن شما این ماموریت و انجام بدی . به نظرم شما هم به توانایی هات دقت کن و بعد حرف بزن !
با این حرفش انگار یه سطل آب داغ ریختن رو سرم . لعنتی یه چیزی گفت که نمیتونم جوابشم بدم ! فقط از حرص دسته طلایی مبل رو فشار دادم . بابا که انگار اومده بود سیرک با تفریح نگاهش بین منو اون در گردش بود .
نگاهم به نگاه پسره بود که خودم و جلو کشیدم و خواستم چیزی بگم که بابا با دیدن این حرکت من دستاشو بالا برد و گفت – بچه ها، بچه ها کافیه ! همین الان خودم میگم که کی قراره این ماموریت و تموم کنه !
نگاهمون کرد .یه بار من و یه بار اون و که بعد یه دیقه فکر کردن رو کرد سمت پسره و گفت- اینکاروبه تو میسپرم پسر !
دانلود رمان محبوس در تاریکی
پسره لبخند جذابی زد و مطمئن بابا رو نگاه کرد . حرصی پوزخند زدم. مطمئنم اون لبخند ،لبخند پیروزیش به من بود !
معترضانه صداش کردم -بابا! بخاطر همین من و معطل کردی و گفتی بیام اینجا ؟ بخاطر یه بازی مسخره که خودت از قبل انتخابش کرده بودی؟!
ساعتم و نگاه کردم و گفتم – الان تو نیم ساعت من و از کارم عقب انداختی !
بابا-اینطور نیست ساحل ! اینکار ،کار تو نبود !
خون داشت خونمو میخورد ولی سعی کردم خودم و خونسرد نشون بدم .تکیه دادم به مبلو نگاشون کردم
-چرا ؟مگه تو کار من ایرادی دیدی ؟ چند تا از ماموریت هایی که به من سپردی شکست خورده ؟ یکیشو بشمر !
بابا-میدونم و ایرادی ندیدم ولی این پسر از تو کار درست تره !
لبخنده ریز پسره رو دیدمو آتیش گرفتم.دسته مبلو با دستم محکم فشار دادم تا منفجر نشم از حرص و عصبانیت!!!
-پس انگار کارت خیلی درسته آقا پسر!!
سرشو بالا آوردو مستقیم نگام کرد . یه تای رمان جدید ابروشو داد بالا و گفت -گفتم که دارم لیاقتمو نشون میدم !
پوزخندی زدو با تمسخر نگام کرد.
مطمئنم الان از حرص چشام و صورتم قرمز شده . هر چقدرم بازیگر باشم بازم نمیتونم نشونه های آتیش گرفتنم و کنترل کنم. این حرفش یعنی تو لیاقت نداری !!
نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم – خیله خب ببینیم لیاقتتونو کار درست !
با چند قدم خودمو به پدرم رسوندمو جلوش وایسادم . سعی کردم نفرت تو نگامو کلامم مشخص نشه اما نمیدونم که چقد موفقم – مرسی که وقتم و تلف کردی !
خم شدم و آروم گفتم -و مرسی که به یه غریبه بیشتر از دختر خودت اعتماد داری!!
قدم و صاف کردم و برگشتم و منتظر نشدم تا چیزی بگه سریع خودمو رسوندم به بیرون از عمارت.قدمای بلندی برداشتم تا هر چه سریع تر سوار ماشینم شم. خواستم در ماشین و باز کنم که یکی از خدمتکارا با صدای بلند صدام کرد!
پیشنهاد میشود
رمان واپسین کیفر | زهرافرمانی (مهشید)
دانلود رمان جای مادرم زندان نیست
رمانش فوقالعاده بود اما آخرش گیجم کرد و یجورایی مشتاق
جلد دوم داره؟😕
سلام خیلی رمان خوبی بود ولی جلد دوم داره؟