دانلود رمان مثلث تلخ _ داستانی غم انگیز از کتاب سرنوشت…داستانی که خط به خط آن با مرکبی از غم نوشته شده تا تقدیری دردناک را برای دو برادر و دختری درد دیده رقم بزند. تقدیری تلخ که زندگی سه نفر را عوض میکند.
این رمان اختصاصی سایت یک رمان است.
مقدمه :
و به نام آنکه عاشق آفرید
مهر آن در دل معشوق افکنید
که عشق آمد پدید در یک نگاه
گهی آن را شمردند یک گناه
عشق با حزن و غمی همراه است
عاشق در این دنیا تنها است
همه گیرند در این مثلث تلخ
خم شدند زیر درد و غم این چرخ
چرخی از چرخ زمانه بی رفیق
تلخ می چرخد نشود با کس رفیق
هر کدام از ما یه ضلعش هستیم
گوشه ای از این سه ضلعی را نشستیم
هیچ کس ضلع آن را پاره نکرد
راهی از برای درد ها چاره نکرد
باز هم فریاد زدیم از درد ها
آری! عاشق هست تا ابد تنها!
امروز، برای اولین بار میخوام از همه اتفاقاتی که توی زندگیم برام افتاده توی این دفتر بنویسم!
دوست داشتم برای کسی حرف بزنم، که من رو به جرم عاشقی سرزنش نکنه و به من نگه که مقصر تو بودی؛ میخوام از دو سال پیش شروع کنم اما بهتره اول خودم، خانوادهام، و بقیه افراد خوب و بدی که توی زندگیم نقش داشتن رو معرفی کنم.
حالا انگار یه دفتر میفهمه که میخوام همه رو بهش معرفی کنم. آره من مطمئنم که میفهمی و از این به بعد هم تو رو مثل دوست به مخاطبم قرار میدم! خب بهتره اول از خودم شروع کنم:
من نفس هدایتی هستم. اسم بابام حمید و اسم مادرم زهره است. من به غیر از خودم دوتا برادر دارم که یکیش شش سالشه و دیگری هم چهارده سالش.
-چه موضوعی؟!
-میشه لطفا با من به دفترم بیایین؟
-چشم ولی میشه بریم کلاس موضوع رو مطرح کنید؟!
-هر طور راحتید.به آتریسا گفتم یکی دو دقیقهای میام تا منتظر بمونه.
دانلود رمان مثلث تلخ
با استاد راه افتادم، به کلاس رفتم و نشستم. به نظر میرسید استاد یکم عصبی بود یا از یه چیزی ناراحت بود، ازش سوال کردم:
-استاد چیزی شده؟!
-خانم هدایتی یه چیزی از شما بپرسم؟
با لبخند گفتم:
-چرا که نه.
یکم بهم خیره شد:
-کسی اینجا اذیتتون نمیکنه؟!
سرم رو به معنای نه تکون دادم:
-اگه کسی اینجا اذیتت کرد به من بگو، خجالت نکش!
-استاد چیزی شده؟ آخه چی کسی میتونه من رو اذیت کنه؟!
-نفس خانم الان دو سه روزه که یه مردی فقط میاد اینجا و در مورد شما تحقیق میکنه، رمان طنزاز درس شما، از خانواده شما، از آدرس خونه شما و حتی از خود شما! از همه چیزتون تحقیق میکنه!
من اولش گفتم شاید برای خواستگاری میپرسه ولی امروز فهمیدم این طور نیست، یکی شمارو زیر نظر داره؛ مواظب خودتون باشید!
وقتی حرفای استاد رو شنیدم کلا هنگ کردم. فقط فکر این بودم که چه کسی میتونه من رو اذیت کنه!
بعد از خداحافظی با استاد از کلاس خارج شدم. داشتم قدم میزدم که به یه چیز سفت برخوردم. سرم رو بلند کردم دیدم آتریسا عصبی به من نگاه میکنه؛ درست مثل وحشیا، کارد میزدی خونش در نمیاومد:
-آخه بیشور تا الان کدوم گوری بودی دو ساعت مارو اینجا کاشتی؟!
-پیش استاد بودم.
پیشنهاد می شود
به نظرم در حالت عالی دختر باید اونی رو انتخاب کنه که دلش بیشتر گیرشه وگرنه در غیر اینصورت اونی رو انتخاب کنه که اومده خواستگاریش نه اونیکه گاوه 🙄🖕🖕🖕🖕