خلاصه رمان :
دانلود رمان مایسا _ یک دختر به نام مایسا که با برادرش تنها زندگی میکنه. مایسا از طریق دوست صمیمیش رونیکا، با برادر رونیکا دوست میشه و اتفاقاتی براشون میافته.
ار بدم میاد فقط خدا میدونه! رهاخانوم، مادر رونیکا و رهام بود، آقافرشاد هم پدرشون. این زن و مرد عجیب من رو یاد مادر و پدر خودم میانداختن. واقعا عاشق هم بودن. الانم از نگاهاشون معلوم بود که حسابی بابت این مهمونی خسته شده بودن.
وقتی آریو اومد، قرار شد با ماشین رونیکا بریم و ماشین منم همونجا بمونه.
سوار ماشین رونیکا شدیم ولی رهام رانندگی کرد. آریو هم با اصراری که رونیکا کرد جلو نشست.
– ببخشید که مزاحمتون شدیم!
رهام: نه! اتفاقا خودم دوست داشتم بیام.
دیگه هیچحرفی نزدیم و به آهنگ گوش دادیم. آهنگ “با نسیم هرچیم بشه” از وانتونز بود.
به شهربازی رسیدیم که نمیدونم چرا، اما ترسیدم! نمیخواستم آریو سوار این وسایل بشه. خیلی تو حوادثا خونده بودم که اگه این وسایلا خراب بشن ممکنه باعث مرگ بشن. مطمئناً نمیذاشتم که آریو سوار هیچکدوم از اینا بشه.
رونیکا: چته؟ چرا اخمات تو همه؟
– اینا خطرناکن.
– بچه شدی مایسا؟! خطر کجا بود؟! بیا سوار شیم!
به آریو و رهام که کنار هم راه میرفتن و درحال صحبت بودن نگاه کردم. چه زود با هم صمیمی شدن!
آریو: اِ… میگم آبجی به نظرت کدوم رو سوار شیم؟
– هیچکدوم.
با این حرفم رهام با چشمایی که نشونهی تعجب داشت نگاهم کرد.
– خطرناکن آریو. نمیخواد سوار شی.
– دوباره گیرات شروع شد؟!
نمیدونم چرا بغضم گرفته بود. هر لحظه فکر میکردم میخوام ازدستش بدم. بار اولم نبود از فوت مامان و بابا همینجوری میشدم. از هر تفریحی منعش میکردم تا اتفاقی براش نیوفته.
دانلود رمان مایسا
رمان عاشقانه رونیکا حالم رو فهمیده بود. کنارم آروم گفت:
– مایسا ایندفعه رو کوتاه بیا! اون جوونه، پسره، دلش تفریح میخواد.
– نمیتونم!
آریو: این ترست باعث میشه منم ازت دور شم.
این جمله رو زمزمه کرد ولی شنیدم. همین جمله کافی بود تا دوباره بیشتر بغضم بگیره.
رهام: عیبی نداره! پس بریم بستنی بخوریم؟
رونیکا: آره! بستنی خیلی میچسبه؛ مخصوصا الان که داره هوا گرم میشه.
آریو حرف نمیزد. خیلی نگران بودم؛ مخصوصا با اون جملهای که گفت.
رونیکا و رهامم رفتن تا بستنی بگیرن که البته قصدشون بیشتر تنها گذاشتن من و آریو بود.
بند کولهپشتیم رو محکمتر گرفتم. باورم نمیشد یکماه از اون اتفاق میگذره. اتفاقی که باعث شد پدر و مادرم رو ازدست بدم. اتفاقی که باعث شد جز آریو، هیچکس برام نمونه. اتفاقی که باعث شد عمه خانوم، بزرگ فامیل، بخواد من رو به عقد پسرعموم در بیاره. نمیدونم چه طور باید نخواستنم رو بگم!
رونیکا: باز داری واسه چی حرص میخوری؟
– من از سپهر متنفرم!
– کسی مجبورت نکرده که باهاش ازدواج کنی.
– نمیبینی تو؟! الان دقیقا کسی مجبورم کرده. بفهم!
– جمع کن برو از این شهر و کشور.
– آره! مخصوصا که هجدهسالمه و میتونم برم! حالا فکر کن من رفتم؛ آریو چی؟ اون که نمیتونه بیاد!
– میخوای بگی نمیخوای باهاش ازدواج کنی؟
– فعلا که من نخوامم مجبورم باهاش ازدواج کنم.
امروز رونیکا ماشین آورده بود. کلا عادت نداشتیم پیاده یا با سرویس مدرسه خونه بریم.
درِ خونه رو باز کردم. طبق معمول آریو داشت آهنگ گوش میداد.
– آریو صدای اون رو کم کن! سرم درد میکنه.
این رمان اختصاصی سایت یک رمان است.
پیشنهاد می شود
رمان عروس اقیانوس | فائزه حاجیحسینی
دانلود رمان دو راهی عشق و غرور
دانلود رمان صدا کن مرا صدای تو خوب است