دانلود رمان لبخند سرد
خلاصه:
دانلود رمان لبخند سرد اشک توی چشم های شهناز جمع شده بودبا بغض توی گلوش گفت:الهی بمیرم برات دختر چه قدر سختی کشیدی. نگران نباش تا هر موقع بخوای میتونی اینجا بمونی…ممنون از لطفت عزیزم خیلی خانومی.شهریار لبخندی زد و خواست چیزی بگه اما یه نفر با مشت و لگد به
نویسنده:بهناز گرگانی
جون در حیاط افتاده بود. انگار می خواست در رو از جا بکنه.
شهریار اخمی کرد و به سمت در رفت. شهناز با
چشم های نگرانش برادرش روبدرقه می کرد. من وشهناز سریع
پریدیم پشت پنجره ای که رو به حیاط بود.
شهریار در حیاط و باز کرد که یه مرد که بهش میخورد سی و پنج سالش باشه. با اخم و تخم اومدتو خونه و با
سر شهریار فریاد کشید:
_مگه قرار نبود امروز پول اون اجاره ی کوفتی رو برام بیاری. یا همین
الان پول رو میدی یا قرار خواستگاری و
بزارم…برای خلاصی از این مصیبت تصمیمی گرفتم که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد…بعد از این که صداها
قطع شد و بابا اینا رفتن بخوابن، سریع یه ساک دستی کوچیک گرفتم و هر چی دستم می اومد از لباس گرفنه
تا کارت شناسایی رو ریختم توش…بعدش سریع کوله پشتیم رو برداشتم و تموم طلاهایی که بابا از بچگی
برام خریده بود و ریختم توش اندازه ی ده میلیون هم پول نقد از گاو صندوق بابا برداشتم…از پنجره ی اتاقم که
به کوچه پشتی راه داشت پریدم پایین فاصلش زیاد نبود با تمام توانم می دویدم تا از خونه دور بشم…بعد از
این که قشنگ از خونه دور شدم.
به این فکر کردم که حالا کجا برم؟
لینک دانلود