خلاصه:
دانلود رمان فندق فندق رمانی است از سرگذشت دختری بنام سوزان که پدر و مادرش را در زلزله ویرانگر بم از دست داده است و در ده سالگی توسط عموی بزرگ که خانه و کاشانه در کشور فرانسه دارد به امانت نزد خانواده ای از اقوام دور مادری در مازندان سپرده می شود.خانواده ای کوچک که تنها یک پسر دارند و به سوزان عشق می ورزند و او را دختر خود می دانند اما چند سال بعد…داستانی پر از هیجانات عاشقانه در کنار شیطنت های دختر زیبا اما بازیگوش داستان و پستی و بلندیهای یک سرگذشت دیگر به همراه غمها و شادیهایش به قلم (مهرا) تقدیم به دوستان عالیقدرم.
دنیایی مملو از عشق و آرامش در کانون گرم خانواده برایتان آرزومندم.
در پناه خدای یکتا
چارقد سفید گلدارم و دور گردنم پیچیدم و جلو آینه قدی کمد لباسام چرخی زدم
..دامن بلند و رنگارنگ لباس محلی که خاله رعنا برام دوخته بود همراه موهای بلندم
موج برداشت. اونقدر هیجان داشتم که نگو.آخه تا اونموقع لباس محلی نپوشیده
بودم.پولک های قرمز روی جلیقه مشکی و کوتاه روی
لباسم با گلهای ریز روسری و راه راههای دامنم سِت بود و
جلوه قشنگی به لباس داده بود… خاله رعنا واقعا خیاط ماهری بود و برای من حسابی سلیقه به
خرج داده بود… باز نگاهی توی آینه انداختم رمان اجتماعی و با نوک انگشتام چند ضربه
روی گونه هام نواختم تا رنگ بگیرن بعد با ذوق از اتاق زدم بیرون…مش قاسم
و خاله که تازه از مزرعه چای برگشته بودن روی مبلهای راحتی و ساده توی
حال کوچیک خونه لم داده بودن و مشغول استراحت
دانلود رمان فندق
بودن به محض اینکه چشمشون به من افتاد چشماشون
برقی زد و با اون لهجه شیرین شمالی شروع کردن رمان عاشقانه تعریف و تمجید از من
…ابراهیم که فوضولی تو کارهای من انگار جزیی از وظایفش بود
با شنیدن سر و صدا از اتاقش بیرون اومد… همه نگاهها متوجه اون شد…مش قاسم و خاله فقط همین
یه پسر رو داشتن که بعد از دو سال پشت کنکور موندن دو ماهی میشد که
رفته بود سربازی و حالا مرخصیش تمام شده بود و داشت بر می گشت..
.منم که بعد از اینکه فاجعه بم پدر و مادرم و ازم گرفت از ده
سالگی با اونها زندگی کرده بودم و مش قاسم و خاله رعنا با مهربونیاشون
جای خالی پدر و مادر و برام پر کرده بودن…ابراهیم و مثل داداشی
که هیچوقت نداشتم دوست داشتم البته گاهی اونقدر سربه سرم میذاشت و نیش و
کنایه بارم می کرد که اشکم در می اومد و دلم می خواست سر به تنش نباشه
… توی لباس سربازی قیافش مردونه تر
به نظر می رسید…کوله پشتی بزرگش و روی دوشش انداخت و همونطور که مثل آدم ندیده ها
بهم زل زده بود گفت: به به…به این میگن لباس…نیشم باز شد که ادامه داد: واقعا هنرمندی
پیشنهاد میشود
رمان درد دیرینه ی عشق | Dnya20
رمان خل و چل ها هم عاشق میشوند | Arshido.AB
اسم رمانو دیدم یادم فندق خودمون افتادم
راااااستی بچه ها رمانش خیلییی قشنگه پیشنهاد میشه که بخونید وگرنه نصف عمرتون بر فناس
سلام به نظرمن رمان جالبی نیست وازروی رمان افسونگر نوشته شده
چطوری دانلود کنم زود جواب بدین لطفا
اتریسا جون با توکل برخدا ومعصومین دانلود کن