خلاصه رمان :
دانلود رمان عشق یه پسر هندی داستان در مورد دختری هست که با وجود مخالفت های خانواده به هند سفر میکند و در انجا با پسر هندی اشنا می شود که این دو به هم علاقه مند می شود ولی در سر راه عشق انها دردسر هایی رخ می دهد ایا این دو به هم خواهند رسید یهو ایستاد و به سمتم برگشت. که من چون سرعتم زیاد بود نتونستم ترمز کنم و با کله رفتم توی
آخی دلت برام تنگ شده بود که به سمت بغلم دویدی؟
خیلی بی مزه ای.
لبخند زد و چیزی نگفت.
توروخدا بگو چرا این جوری می کنی؟ چرا اومدی این جا؟ چی می خوای از جونم؟
دستی به موهای پر پشتش کشید و آروم گفت: فقط می خوام دوست باشیم.
پوفی کشیدم.
اخه من فقط دو بار تو رو دیدم، توی این کشور و شهر غریب چطور می تونم به تو اعتماد کنم و
باهات دوست باشم؛
یه کم بهش فکر کن لطفا.
خودش رو هم قد من کرد و صورتش رو رو به روی صورتم قرار داد.
باور کن از دوستی باهام پشیمون نمی شی. تازه من هر روز میام
این جا و هر روز دنبالت میام تا
به عنوان دوست
دانلود رمان عشق یه پسر هندی
رمان عاشقانه پسر هندی قبولم کنی.
جیغ کوتاهی کشیدم.
-تو… تو… یه… بی شعوری.
خندید و راست ایستاد.
-خوت دانی دیگه.
پشتم رو بهش کردم و به سمت هتل راه افتادم. از پشت سر صدای پر از خنده اش رو شنیدم
خب پریا خانم جواب من چی شد؟ با من دوست می شی؟
چیزی نگفتم و به سرعت قدم هام افزودم. باز صداش رو شنیدم.
از در هتل ستتترم رو بیرون بردم و ستتترکی کشتتتیدم.
راهول اون اطراف دیده نمی شتتتد. نفس راحتی
کشیدم و از هتل
موی روی صورتم و هی می خواست اون رو کنار ببره. با حرص چشم هام رو باز کردم که با صورت راهول رو به رو
شدم، با انگشت اشاره اش سعی داشت اون چند تار موی روی صورتم رو کنار ببره. جیغی زدم و ازش فاصله گرفتم.
-تو… تو… باز این جایی؟
لبخند زد و با حالت با نمکی سرش رو تکون داد.
-چرا ولم نمی کنی؟
پشتش رو به من کرد و به دریا خیره شد.
-خب من فقط می خوام کمکت کنم… گفتم که به جبران اون روز توی ساحل.
پوفی کشیدم.
-من که تو رو بخشیدم واقعا لازم نیست در به در دنبال من بیای تا به جبران اون روز کمکم کنی.
به سمتم برگشت.
-بیا این مدت که این جایی تا وقتی که برگردی با هم دوست باشیم.
عصبی نگاهش کردم.
-دوست؟
با هول دست هاش رو تکون داد.
-دوست مثل دو تا دوست که به هم کمک می کنند… خب منطورم اون دوستی نیست… یه دوستی ساده… دوستی
که…
دست هام رو به حالت ایست جلوم گرفت.
-اوکی فهمیدم چی می گی ولی… ولی من نمی خوام با شما دوست باشم.
از کنارش گذشتم و از پله ها پایین اومدم.
-خوشیم رو زهر کردی پسر.
پیشنهاد می شود
رمان بهاران بی باران | roro nei30
افتضاح
دارای تناقض
تخیلی
قلم سبک و ابتدایی و نپخته
بیهوده گویی
آرمانی فکر کردن
در کل خیلی بد بود
لطفاً احترام بزار به نظر من رمان خیلی خوبی بود .
از چه نظر⁉
خیلی رمان قشنگی بود من واقعا لذت بردم خیلی عالی بود احساسات رو با اینکه زیاده روی کرده بود ولی به خوبی قلم زده بود
رمان خوبیه اگه خوبه می خوام بخونم
◖⚆ᴥ⚆◗اسپویل◖⚆ᴥ⚆◗ ب نظرم رمان خیلی جالب بود نویسنده واقعا عالی نوشته بود اما این پایانش تلخ بود رو دوست نداشتم با اون همه سختی انتظار یه زندگی شادتر و شیرین تر رو داشتم اما بازم خیلی قشنگ بود مرسی نویسنده عزیز♥️
به نظرم خیلی غمگین و دردناک و در عین حال عالی بود من که دوستش داشتم و بهت بگم پایانش تلخ پس اگه پایان تلخ دویت نداری نخون😄
در کل رمانه قشنگی بود ولی اخرش غمگین تموم شد اگه پایانه خوش داشت خوب میشد
سطحش متوسط بود البته چون کوتاه بود خوندش نه تنها مفید نیست بلکه ضرر هم نداره!