خلاصه رمان :
دانلود رمان عشق من تنهام نذار درباره ی دختری که تو دانشگاه به استادش علاقه مند میشه اما نمی دونه که تله است و این تله را کسی که دخترا را دوست داره ولی دختره اون شخص را دوست نداره را چیده تا دختره را عاشق رفیقش کنه و به بدترین شکل غرور دختر را از ببین ببره
وارد کلاس شد بچه ها سلام کردن که اونم با اخم جواب داد اخجووون داره میره سمت صندلیش
دو قدم مونده بود به این که پاش برسه به گریس ها برگشت و به من که نیشم ۱۰متر باز بود
یه نگاه انداختو گفت:مشکلی پیش اومده خانم مشرقی
اوه اوه فکر کنم زیادی سه بازی در اوردم حالا لبخند ژکوند تحویلش میدم
یه اخم فوق العاده غلیض کردمو دست به سینه به صندلی تکیه دادمو پاروی پانداختم و
یه پوزخند زدمو گفتم:خیرررر مگه باید مشکلی وجود داشته باشه
اونم که انگار خوشش اومده باشه از جر و بحثمون یه پوزخند زد و گفت پس حتما خودتونو
به یه روانپزشک نشون بدید چون ادم بی دلیل نمیخنده
بچه ها هم که انگار منتظر بودن این حرفو بزنه زدن زیر خنده اصلا من موندم کجای
این حرف خنده داشت چون میدونستم تا کمتر از۱دقیقه دیگه حالش گرفته میشه
خیلی خونسرد خودمو رو صندلی کشیدم پایینو گفتم حتما توچشماش تعجبو میخوندم
اما اصلا بروی خودم نیووردم اونم انگار نه انگار دوباره اخم کردو همچین که پاشو بلند کرد
گذاشت رو گریس ها یعنی چنان بلند شد خورد زمینش به کنار…. یه دادی زد که ادم
یاد غرش شیر میافتاد…. ماهم همیچین زدیم زیر خنده که انگار داریم فیلم طنز میبینیم منم
تز قصد بلند بلند میخندیدم که بیشتر خیط بشه
.یعنی چنان قهقه میزدم که بچه ها یه لحظه ساکت شدنو همشون برگشتن
منو نگاه کردم منم انگار نه انگار….. پاچه گیرم با یه اخم فوق العاده غلیظ دستشو گذاشت رو زمین که بلند بشه
وقتی میبینمش بهم میخنده
میخوام بگم دوست دارم نمیشه ناز میکنه درو بر وم میبنده
ناز میکنه درو بروم میخنده
تاتو پاتو میذاری تو یه کوچه عطر تن تو میپیچه توی کوچه
دانلود رمان عشق من تنهام نذار
تاتو پاتو میذاری تو یه کوچه عطر تن تو میپیچه توی کوچه
اهنگ که تموم شد منم رسیدم دانشگاه ماشینو پارک کردمو پریدم تو کلاس خداروشکرکسی تو کلاس نبود سریع سوزنته گردمو که دیشب تو جیب کیفم گذاشته بودم در اوردمو خواستم بذارم تو صندلیش که یه لحظه پشیمون شدم اخهههه این چه کاریه تو میخوای بکنی بچه شدی
بهههه وجدان جون یه چند روز نبودی راحت بودیم ازدستت بیخیال بذاز حالشو بگیرم
دیگه به حرف وجدان گوش نکردمو سوزت ته گردو یه کوچولو تو صندلی فرو بردمو طوری درستش کردم که به چشم نیاد رمان عاشقانه و با خیال راحت رفتمنشستم سرجام در کلاس باز شدو کم کم بچه ها اومدن هرپسری هم میومد یه چند لحظه به من نگاه میکردو یه تیکه مینداخت که دوبرابر جوابشو میدام سانازم اومد کنارم نشست اونم چند لحظه زل زد که گفتم :علیک سلام من خوبم توخوبی
واااای الی نمیری چه خوشگل شدی
یه لبخند خوشگل زدمو گفتم:میدونم خوشگلم عزیزم نیازی نبود تو بگی
اوه اوه اعتماد به سقفت منو کشته
ای البالو خشکه
یه دفعه ساناز زد زیر خنده توجهه همه به ما جلب شد یکی خوانوندم تو پهلوشو اروم گفتم چه مرگیته اما اون بی توجه بلند بلند میخندید
خانم امینی مشکلی پیش اومده
اوه اوه اوه اینکه پاچه گیرمون چرخیدم طرفش بالا سر ما وایساده بودو اخماشم توهم ……اوه اوه تیپشو ببین الهیییییی ننت دورت بگرده یه شلوار کتون مشکی تنگ بایه پیراهن مشکی اونم که یه کت خاکستری هم پوشیده بود …. وااای چه خوشگل شده موهاشو خیلی ناز ریخته بود تو صورتش که خیلی جذابش کرده بود و شیش تیغم کرده بود بچم جیگرتو خام خام ساناز که با صدای پاچه گیرمون خودشو جمع و جور کرده بود گفت:نه استاد مشکلی پیش نیومده
پیشنهاد می شود
رمان بوی غریب عشق | فائقه حسینی
عالی بود من خیلی آدم مشکل پسندیم اگه نظرات دیگمم بینین ولی این عالی بود
از اینکه همه توی داستان توی سه سوت عاشق هم میشدن بگذریم من توی این موندم نویسنده محترم چندسالش بوده که به این موضوع به این سادگی دقت نکرده آخه مگه میشه مگه داریم پسره ۳۱ سالشه مامانه ۳۸ سالشه یعنی مامانه وقتی ۷ سالش بوده بچه دنیا آورده…!!! بگذریم که شهاب ۳۴ سالشه باباش ۴۴ سالشه یعنی باباهه ده سالگی پدر شده… ، !!!
قلم بسیارضعیفی داشت.قسمت های بسیارتکراری تورمان زیادبود.مثلاوقتی السامیخواست لباس بپوشه کل تیپشو معرفی میکردیاوقتی ارایش میکردهمه جزئیاتومیگفت.همش مطالب تکراری.یاالساتادیروز عاشق کسی دیگه بودیدفعه عاشق کسی دیگه میشه..یهویییی.به نظرم قلم ضعیفی داشت ولی موضوعش بدنبودمیتونستم بهترباشه.ولی پیشنهادنمیشه برای خوندن
….اصلا به جزییات دقت نکرده بود ایده داستان خوب بود ولی قلم نویسنده بسیار ضعیف بود 😶😶😶😶😶😶😶😶😶🤐🤐🤐🤐