دانلود رمان عشق فلفلی
خلاصه ی رمان:
دانلود رمان عشق فلفلی دختری به نام تیام……دختری در سال سوم دبیرستان……..از لحاظ ظاهری متوسط ولی از لحاظ باطنی محشر….غرق در درس و بحث …….تا اینکه شاهزاده رویاهای هر دختری از راه میرسه…ولی تیام خانم چشم وگوشش اونقدر بسته بوده که شاهزاده رو نمیبینه ….شاهزاده هم چشمش باز و فقط قیافه رو میبینه و اخلاق رو نمیبینه تا اینکه…
رمان های دیگر ما:
با اشاره چشم از صبا خواستم بلند شه…اونم بی هیچ حرف بلند شد
و نشستم کنار سوگل.دستمو دور شونش حلقه کردم .سرشو گذاشته بود
روی میز و زار زار اشک میریخت…دهنمو بردم نزدیک گوشش و گفتم:
«سوگل این امتحان اونقدر هم مهم نیست که تو داری براش گریه میکنی…..»
_چی چی رو مهم نیست…..گفت تو معدل تاثیر داره.
_هنوز اول ساله جای جبران هست…
_وای تیام تو که مثل من گند نزدی پس حرف نزن.
سرمو عقب اوردم سعی کردم ناراحت نشم….اروم سرشو بالا اورد تو چشمای قهوه ای تیرش که قرمز شده بود نگاه کردم و گفت:ببخشید….
_برو بابا.
همدیگه رو بغل کردیم و اون همانطور که دماغشو میکشید بالا گفت:«تیام…تو تاحالا تک اوردی…نیاوردی نمیدونی من چه دردی دارم»
دستمو لای موهای خرمایی پر پشتش کردم و گفتم:«دبیرستانه و تک اوردنش»
_دیوونه.
سرشو از روی شونم برداشت که در با یک حرکت باز شد و شیدا و باران هم اومدند تو….با صدای بلند خوندند:
گریه نکن زار زار…
میبرمت بازار…
میفروشمت دوهزار…
دوهزار قدیمی….
به زن عباس قلی….
میخرم ازش یک بطری…
و با خنده به طرف سوگل اومدن…..و مشغول بهم ریختن موهاش شدن اونم با جیغ اعتراض میکرد……
وقتی اون دوتا هم درکنار ما نشستند شدیم ۴ نفر روی یک نیمکت و نزدیک بود من از این طرف بیوفتم…..
باران:«بچه ها قراره امروز حسام بیاد دنبالم…دوست دارم شماها هم ببینینش……..سلیقمو ببینین»
شیدا با خنده گفت:«سلیقه تو که معلومه …یا یک مرد چاق و شکم گنده و کچل و قد کوتاه …یا یک پسرک جفاد(جواد)هست با موهای کفتری و شلوار کردی..»
باران:«خیلی بیشعوری شیدا.»
پیشنهاد می شود