دستم رو کشید، سمت اتاق عمه خانوم می رفت.صدای وحشتناکی ازاتاقش میومد.
اهوراـ می بینی به خدا هر دفعه که خونه ما وِلو میشه خروپف می کنه، وای وای سرم داره می ترکه.
خندیدم.
اهوراـ خوابم نمی بره بریم یه دست فوتبال بزنیم؟
من ـ اهورا نصفه شبی آخه؟
ـ بیا دیگه لوس نشو
پفک و چیبس رو کنارمون گذاشتم
من ـ من بارسلونا
اهوراـ تو غلط کردی من بارسام
بی ادبی نثارش کردم.
ـ خودت غلط کردی تو آرژانتین شو
ـ عمراً
ـ اهورا!
ـ بهار!
ـ من بارسا
ـ نه من بارسلونا
ـ بهاربحث نکن
ـ اهورا بحث نکن
ـ خیلی عوضی ای باشه بارسا ماله تو
خندیدم:
_منم یه دندم عین خودت
غرق بازی بودیم که دستشوییم گرفت
من ـ إستوپ کن تابیام
اهوراـ کجا؟
ـ دستشویی
خندید:
_باشه
ازجام بلندشدم نگاهی به ساعت کردم سه ونیم رو نشون میداد.
به سمت دستشویی غوطه ور شدم، هرکاری کردم لامپ روشن نشد.
آخ دلم درد می کنه این چه وضعشه؟
به سمت در سالن رفتم:
_اهورا پاشو جمع کن من میرم دستشویی توحیاط،
همون موقع زنگ خونه خورد.
من ـ وای دلم اهورادروهم بازکن
پس چرانمی رسم به درسالن؟
نفهمیدم کی بودکه اومد، اونم نصفه شبی!
لامپ دستشویی رو خاموش کردم
بوی عطر تلخ وتندی بینیم رو اذیت کرد.
صدای اهورا اومد:
عااااالی بود